حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد ..

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۲۷ ق.ظ

گردنه ای ست حوالی ِ سی سالگی شاید .. که آدم از آن نقطه شروع می کند به از دست دادن .. و تمرین می کند از دست دادن را .. موهایش سفید می شوند کم کم، چهره ش شکسته می شود .. چشمهایش ضعیف می شود ..  دندان هایش رو به خرابی می رود .. و از همه مهمتر روحش سنگین می شود ...

آدم اول انکار می کند و سعی می کند مقابله کند. بعد ناراحت و دلزده می شود .. افسرده گاهی. آخر اما تسلیم می شود و می پذیرد .. می پذیرد که باید با خسارت کنار آمد .. می فهمد که ما آنقدر در معرض ِ زمان هستیم که گاهی خودمان هم باورمان نمی شود .. فقط کافیست عکس های چند سال پیش را کنار عکس حالایت بگذاری تا طرز ِ روزگار دستت بیاید ..

ما در برابر روزگار .. مثل خاکستری هستیم در معرض تندباد .. کَرماد ٍ اشتدّت به ریح ... که سخت و شدید بر او وزیدن گرفته ست .. فی یوم عاصف .. در یک روز طوفانی ..

.

.

پ.ن:

این روزها به تصادف، طرف ِ درد دل ِ بسیاری هستم. نقطه ی اشتراک شان هم همین زوال ست. یکی موهایش را از دست داده ست، یکی پدرش را، یکی نشاط ش را، یکی هم مثل من، رقّت ِ روحانی اش را ...

ان الحمد لله رب العالمین ...

  • ۹۲/۰۲/۱۵
  • ح.ب

نظرات  (۹)

و من نعمره ننکسه فی الخلق...

و این که: ان الانسان لفی خسر...

اما اگر ایمان و عمل صالح باشد خسرانی در کار نخواهد بود...

 

یادم رفت بگم که آیه اولی "و من نعمره ننکسه.." همون آیه ای بود که تو قرآن تو و قرآن من زیرش خط کشیده شده بود.. که می خواستم دلیلش رو سوال کنم اما خوردم به حباب شیشه ای.. همون روز که تو ادینبرا وقتی خواب بودی با طاهری یاسین خوندیم..  همون بهترین شنبه غربت..

اما چه زود گذشت...

یاسین می خواندین و من خواب بودم ...
.
.

دردا و دریغا که درین بازی ِ خونین .. بازیچه ی ایام، دل ِ آدمیان ست ...
دل بر گذر ِ قافله ی لاله و گل داشت، این دشت که پامال ِ سواران خزان ست ..

خوب مچ می گیری ها! .. یه جوری میگی آدم فکر می کنه بهت گفته در خواب غفلت بودی! ..

یادمه که شب قبلش خیلی خستت کرده بودم.. و صبح خیلی آروم خوابیده بودی.. دلمون نیومد بیدارت کنیم.. آهسته یاسین رو با طاهری خوندیم..

چقدر همه چیز اون سفر قشنگ بود الا اون عکس بلادی! ...

اوه اوه! چه جوی هم می‌دین!!
سی‌سالگی دیگه آدم شکسته نمی‌شه و چشماش ضعیف شه...
البته ما که کلا عادت داریم به پیشواز پیری بریم.
پاسخ:
شروع می کنه به ضعیف شدن .. و شکسته شدن .. به طور محسوس ...
.
.
نمیدونم چقدر و با چه عمقی قرآن را ایمان دارید، شاید این پست اشاره به باوری بر قسمت اول آیت الهی است.. "ان الانسان لفی خسر"

اگر باور داشته باشید، "الا الذین آمنوا" را از زبان مرشدی نقل میکنم که ایمان همان معجونی است که پیران ما را شاداب و سرزنده میکند، پرانرژی تر از یک انسان جوان... 

چقدر بگم حماسی بنویس :دی



پاسخ:
:p
ساعت ها و پست به پست وبتون رو خوندم حتی گاهی با تک‌تکِ کامنت‌هاش .. تا رسیدم به اینجا که؛

ما در برابر روزگار .. مثل خاکستری هستیم در معرض تندباد .. کَرماد ٍ اشتدّت به ریح ... که سخت و شدید بر او وزیدن گرفته ست .. فی یوم عاصف .. در یک روز طوفانی ..

به گمانم بی دلیل نبود که وقتی گوگل کردم؛‌ اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم ... رسیدم به حبذای شما ....

غرض از کامنت؛ عرض تشکری بابت هرآنچه خوبی ست که از نوشته های شما به من منتقل شد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی