حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

من سرهنگ نیستم (3) ...

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ب.ظ

" چیزی که آرامشم را می‌گیرد، ناتوانی‌ام در این است که خودم را محدود کنم... خودم باعث خستگی خودم می‌شوم. وقتی می‌شنوم دلقکهایی وجود دارند که سی سال تمام یک برنامه را اجرا می‌کنند چنان وحشتی قلبم را می‌گیرد که گویی محکوم به خوردن یک گونی آرد با قاشق شده‌ام ... "

عقاید یک دلقک .. هانریش بل ..

.

.

پ.ن:

یکساعت که در تهران رانندگی کنی، تمام اثرات رانندگی در آمریکا و انگلیس و فرانسه در ذهنت نابود می شود. تهران قوانین خودش را دارد. مثلا سواره به پیاده مقدم ست. یا هرکس زودتر به کلانتری برسد حق با اوست. مردان به زنان و زنان به کودکان و کودکان به سالخوردگان مقدم هستند. تهران در بحران محض به تعادل رسیده بود ...

 

  • ۹۲/۰۴/۲۶
  • ح.ب

نظرات  (۴۳)

تعادل را چی تعریف میکنید؟
خودم باعث خستگی خودم می شوم........
کاملن میفهممش!
.
.
.
حالم خوب است..
اما گذشته ام درد میکند..............................

الان که دارم مینویسم ،
تو قسمت خلاصه آمار حاضرین در سایت رو زده
5 نفر ،
دلم میخواد بدونم
چه جوری این همه آدم
میان میخونن و بی تفاوت رد میشن دقیقن !!!!!!!
یا من کلن قاطی کردم
یا.................................!!!!
«مانند مجسمه داوود
که از هر سو نگاهش می‌کنی
شاهکار است
هر طور نگاه می‌کنم
تهران غم‌انگیز است.‏»
حالا صبر کن آقای روحانی بیاد
تا تهران در تعادل محض به بحران برسه :دی
  • ُفائقه حاح‌حسینی
  • اتفاقن به عقیده‌ی من تهران هر روز صبح وارد بحران می‌شود مدام! اصلن تهران دا‌ئمن در حال وارد بحران جدید شدن و از بحران گذشته خارج شدن است! همین است ک تهران را شهر خاصی می‌کند: تهران دائمن در حال «شدن» است، و نه «بودن». آیا شما فکر می‌کنید این‌ها ک گفتید برای ما تهرانی‌ها «عادی» می‌شود؟ مثلن وقتی کسی جلوی من ِ «راننده» می‌پیچید این برایم عادی است؟ یا وقتی منٍ « پیاده» می‌بینم که حقِ تقدم با من نیست؟ من خودم به شخصه یکبار در میدان تجریش سر خانم راننده‌ای ک برای من ِ پیاده به نشانه‌ی اعتراض بوق زد چنان هواری زدم که تمام میدان تجریش غش کردند، خانوم متقدمن! و پشیمان شد! ولی همان خانوم باز آن حرکت را با عنوان جدیدی انجام خواهد داد! ولی‌تر منِ پیاده وقتی نقش جدید راننده می‌گیرم همان را انجام داد و تف و لعنت هم می‌دهم که من «عجله‌تر» دارم پس «محق‌ترم»!  این ها هرگز هم تکراری نمی‌شود! دائمن تمامی این حقوق و نقش‌ها در حال تغییرند در تهران! هرگز هم به تعادل نمی‌رسند! این است ک هیچ جامعه‌شناسی هم نمی‌تواند درباره‌ی این شهر نظریه‌ی قاطعانه بدهد! خلاصه ک نفرمایید تعادل، بفرمایید «شدن». این بود نظریه‌ی قاطعانه‌ی من راجع به تهران!
    تهران در بحران محض به تعادل رسیده

    من محق هستم ولاغیر
    در هر موقعیتی و با هر عنوانی و در هر شرایطی
    اگر پیاده باشم لاجرم بر سواره و اگر سواره باشم هم که سواره از پیاده خبر ندارد
  • بنت الهدی
  • سلام
    یکی از کسانی که همیشه این وبلاگ رو میخونه و 99 درصد بدون نظر گزاشتن از این وبلاگ خارج میشه من هستم ...چه اون موقع که تو بلاگفا بودن چه اینجا.
    این نشونه ی بی تفاوتی نیست ..به نظر بنده نشونه ی اینه که حرف حساب این صاحب وبلاگ جواب نداره..
    اینم بخاطر کامنت خانم "زهرا" اینجا نوشتم.
    پاسخ:
    سلام. ممنون از حسن نظرتان .. 
    به بنت الهدی عزیز:
    جواب شما هم قانع کننده بود
    اما امید وارم همه همین دیدگاه رو داشته باشن
    من که ا خدامه ...
    ممنونم.

  • مائده آسمانی
  • اما نویسنده وبلاگ اخیرا در یکی از پست ها نوشته بودند""ای کاش ز دشمن نظری خواسته بودم! "
    پس "حرف حساب" جواب داره..

    در سفر نتونستم اینجا بیام.. چه فعال شدی! .. هفته آینده دارم میام ایران.. اما با این پستا توی دلم رو خالی کردی...

    "مردان به زنان و زنان به کودکان و کودکان به سالخوردگان مقدم هستند. "

    نه کاملا...کمی انصاف...

    من هم یک چیزی مثل حرف خانم بنت الهدی میخواستم بگویم...
    هم اینجا، هم بلاگفا، هم قبل تر.. از 82

    این تقدم هایی که نوشتین علی الخصوص تقدم سواره به پیاده... اگه یه گشت 20 دقیقه ای تو یکی از شهرای ایران بجر تهران بزنید، می گید چقدر تهرانیا آدمای قانون مندی هستن! البته خیلی نه از باب تفکر خودجوش، از باب اینکه ترافیک نمیذاره زیادی حال پیاده رو بگیرن! اما تو شهرای دیگه ی ایران ترافیکی اینقدر نیست و خب راحت تر تر تر حال پیاده رو می گیرن!

     

    از طرف یک تهرانی که حدود 2 سال در شهر دیگری زندگی کرد .

     

    راستی! من که خودم همیشه پیادم  ولی معتقدم اینجا پیاده ها خیلی طلبکارن از سواره ها... خیابون مال ماشینه. پیاده رو مال پیاده ست

    من متوجه نمی شوم شما چه اصراری دارید بر کامنت گذاشتن در اینجا زهرا خانم!
    به نظرم کمی در لحن کامنت هایتان تجدید نظر کنید. لحن صحبت شما با صاحب این بلاگ زیادی دوستانه است و این درست نیست.

     به  ل م :

    جانا سخن از زبان ما میگویی..

     

    صاحب وبلاگ هم متین و با نجابت..

    من اصلن اصراری به کامنت گذاشتن ندارم
    دیگه نمیذارم که به کسی جسارتی نشه
    اما برام جالبه که چطور تو خونه ای که خودتون توش مهمون هستین
    یه مهمون دیگه رو به راحتی و اجازه خودتون طرد میکنین
    من غلط بکنم
    که جسارت و منظوری داشته باشم
    و به احترام ایشون که برای شما هم محترم هستن
    سکوت میکنم،
    که البته خدا جای حق نشسته
    .
    .
    یاحق
  • نقطه گذار
  • ویک دقیقه سکوت هم برای نوشتتون وهم برای........ بعضی از کامنت گذارا(جای خالی را باسلیقه خودپرنمایید )

    من توصیه می کنم همه آرامش رو حفظ کنند و از هیجانات دوری کنند. مسائل در محیط منطقی و آروم به راحتی با گفتگو حل می شوند...

    خدمت "ل م" و "منتقد" گرامی عرض کنم که بنده اطمینان داشتم که شما اگر چند پست دیگر دندان روی جگر می گذاشتید همه چیز خودبخود درست می شد.
     و البته وقتی کسی وبلاگ دارد و آدرسش را هم اینجا می گذارد به نظرم به جای حمله به شخصیت فرد در جمع ، می شود در وبلاگش دوستانه انتقاد کرد ...


    پاسخ:
    موافقم ...
    من از همه جمع و همه خانوما خواهش می کنم که دعوا نکن! 
    D:
    این جوری که من صاحب بلاگ رو می شناسم این کشمکش ها در مورد ایشون بی فایده است!!!! D:
    با تشکر از سعه صدر آقای حبذا.

    من اونقدرها هم مطمئن نیستم که بی فایده باشه. به هر حال هر چی قسمته...

    زهرا خانم، اصلا بحث طرد کردن نیست. یعنی موضوعیت ندارد. اینجا فضایی نیست که بتوان کسی را مجبور کرد که نظر بدهد یا ندهد. به قول جناب ... می شد در وبلاگتان دوستانه هم انتقاد کرد. اما به هرحال بعضی حرف ها یک بعد فردی دارد و یک بعد جمعی. اگر من در همینجا این مطلب را متذکر شدم به دلیل بعد جمعی این مساله بود. بسیاری از افراد(من جمله خود بنده) بسیاری از حرف ها و رفتارها را بدون نیت سوئی انجام می دهیم، که به جد معتقدم که کامنت های شما هم از این دسته هستند، اما دیگران برداشت های اشتباهی می کنند. گاهی لازم است بعضی حرف ها عمومی زده شود و بعضی جواب ها داده شود تا شبهه ای برای کسی نماند.
    القصه اینکه اگر ناراحتی هست به حرمت این ماه ببخشید . و البته ما از خواندن کامنت های شما خوشحال می شویم :)
    به  نوبه ی خودم از همه ی کسانی که نظرشون رو گفتن تشکر میکنم، کلی خندیدم، بنده شخصا هیچ یک از کسانی که اینجا هستن حتی صاحب وبلاگ رو نه دیدم و نه میشناسم به درستی! بنابراین منظور از حمله به شخصیت رو متوجه نشدم!! دیگر اینکه اصلا حمله ای صورت نگرفت و فقط نکته ای تذکر داده شد که شاید میتوانست بهتر مطرح شود، اگر زهرا خانم ناراحت شدن بنده شخصا معذرت میخوام و اگه  به من باشه دوست دارم بازم کامنت بذاره ولی با لحن کمی متفاوت، هر چند نظر صاحب وبلاگ ارجح است. در ضمن کسی اینجا از سر چیزی داره دعوا میکنه مگه؟؟!! :-)
    هر کی گاف من رو توی متن بالا گرفت افطار مهمون صاحب وبلاگ!
    باران‌های شبانه، هوای روزهای این‌جا را خوب می‌کند. نمی‌دانم این نسیم‌های خنک، روزها را خواستنی‌تر کرده یا عطر مهربانی تو که همه‌جای زمین و زمان را برداشته، همه‌جای زندگیِ من را...
     نگفته بودم من آدمِ ایمان‌آوردن‌های بعدِ بارانم؟!
    .
    .
    .
    ... وَ هو الّذی ینزّل الغیث مِن بعدِ ما قنطوا و ینشرُ رَحمَته .
    رفت و امد آدم ها در بخش نظرات این وبلاگ برایم ارزشمند است. مانند فردی که در خانه اش را بر دیگران گشوده است.

    به برخی وبلاگ ها که سر می زنی فضای حاکم برآن به شکلی است که انگار در حضور بزرگی نشسته ای که سخن های دیگران را بر نمی تاید. درب خانه تنها بر عده ای خاص گشوده است و صاحبخانه به آنها اجازه سخن گفتن می دهد.

    وقتی در خانه را به روی بندگان خدا می گشایی کار کمی دشوار می شود و نیکوتر است که با سعه صدر اصول برخورد در جمع را رعایت کرد. امام علی (ع) می فرمایند النُّصحُ بَینَ المَلأَِ تَقریعٌ؛نصیحت کردن در حضور دیگران، خُرد کردن شخصیت است.

    دعا کنیم برای یکدیگر.
    دایم گذشته ام راشخم می زنم. .. تا ببینم روح نیمه جانم را از زیر آوار کدام حادثه باید بیرون بکشم...
    من مدت هاست که دیگر حضور خودم را احساس نمیکنم..وای! این حال من بی توست..
  • منتظر(زهرا)
  • ینی مقصر همـــــه اینها منم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خدایا برم دار از رو زمین........
    به همون خدا قسم
    که هیچکودم حرف هام رو
    اینطور ننوشتم که..............

  • منتظر(زهرا)
  • هیچکدوم از اون ها که اینجور نوشتن من نیستم
    به خدای رحمان قسم میخورم که من نیسم
    خدایا
    خودت شاهد  باش....................................................
    سکوت میکنم سنگین تر از هر فریاد
    خداوند جای حق نشسته
    به نظر من نوشته های یک نویسنده باید طوری باشد
    که "هر کسی" نتواند بیاید و نظر بدهد..

    آدم می تواند اطرافیان وبلاگش را خودش بسازد...
    آدم گاهی فکر نکرده غلطی میکند که....
    به همان خدایی که قسم خوردی منظورم شما نبودی!!! روح خودم راگفتم! 
    نوشتن جمله ی آخر غلط انداز شد ..حالا اینکه چرا اینجا نوشتم نمیدانم!!
    از وقتی کامنت شما را خوانده ام سرگیجه گرفته ام
    ایها الناس والله منظورم نویسنده نبود.. خدایا منو ببخش..
    در زمان نوشتن حتی یک لحظه به این موضوع فکر نکردم که شاید غلط انداز شود..
    هنوز سرم گیج می رود...
    وبلاگی بود با نام تقوا در در دنیای مجازی. نکات جالبی را متذکر می شدند که فضای مجازی تفاوت چندانی با فضای واقعی ندارد و حدود الهی و حرمت بین خانم و آقا را اینجا نیز بایستی نگه داشت. این ماجرا به خصوص وبلاگ های خانم ها نیازمند دقت بیشتری است که حالتی از جلوه گری به خود نگیرد.

    نام این کامنت ها را ابتذال نمی گذارم. گرچه بهتر است دوستان به خاطر خودشان هم که شده مراقبت بیشتری در این فضا داشته باشند.

    می توان به دو روش متفاوت زندگی کرد. غرق شدن در خود و رهبانیتی که درهای دنیا را بر روی خود ببندی و در تنهایی احساس کنی عجب موجود متعالی و والایی هستی و امتحان نداده بیست گرفته ای.

    راه دیگر آنست که در بطن جامعه زندگی کنی. در ارتباط با مردمی که هر کدام نقاط قوت و ضعف خاص خودشان را دارند. می توان هدف زنگی را تنها در دایره نفس خویش و تعالی آن تعریف نکرد بلکه در کنارش دغدغه خدمت رسانی به مردم داشت. تهذیب نفس بسیار اهمیت دارد اما اگر ما دور تا دور خودمان دیوار بکشیم و فقط ارتباطمان با افرادی باشد که هیچ اصطکاکی با ما ندارند نفسمان را تهذیب کرده ایم؟

    به نظر من این نوع از زندگی نامش زهد نیست، رهبانیت است. رهبانیتی که پیامبر خدا از آن منع می کردند و افرادی که شبانه روز در دایره فردیت خویش غرق عبادت می شدند را  خارج از سنتشان می دانستند.

    *زهد، خصلتی است برای انسان زاهد. و زاهد کسی است که توجه اش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته، عبور کرده، به چیز دیگری معطوف شده است. بی رغبتی زاهد، بی رغبتی در ناحیه ی اندیشه و آمال و ایده و آرزو است، نه بی رغبتی در ناحیه ی طبیعت (سیری در نهج البلاغه ص211)
     فکر میکنم آدمهایی مثل " شنیر " چقدر می توانند مقاومت کنند، چقدر میتوانند در برابر دیگرانی که میخواهند آنها را شبیه خودشان کنند ایستادگی کنند، این متفاوت بودن ، این خود بودن که در هر جامعه ای در هر زمانی در هر جایی باعث طرد شدن و تنهایی آدمها می شود چقدر دوام دارد ...
    برای صاحب وبلاگ:
    به نظرم می توان طور دیگری هم نگاه کرد. به هرحال کامنت عکس العمل مخاطب است در مقابل پست ها و فضای بلاگ شما که نویسنده اس ممکن است با آن احساس قرابت قلبی کند. نوشتن آیه ای از قرآن و یا شعری عاشقانه لزوما نمی تواند خطاب به شما باشد.
    هرچند که معتقدم در این حریم باید صحبت به گونه ای باشد که موجبات سوء برداشت پیش نیاید.

    in chand rooz daem miyumadam ina comment ha ro peygiri mikardam...! 

    bavaram nemishe yani shoma hich dagh daghe o moshkele dige nadarin ke in hame gir dadin ki chi neveshte?

     chera neveshte? chera bayad beneviseo chera nanevise? alan khodetun hamechizetun okaye??

     Tamame  moshkelatetun commentaye injast???

    baba bi khiaaaaaaaaaal.

     

    yeho yeki ba khondane in neveshte ye ehsasi dashte neveshte!

     khode sahebe inja hichi nemige hameye shoma shodin vakil vasi?

    ke betopin be ye nafar daem biayd inja toomar benevisido , fazaye aram bakhshe inja ro moteshanej konid???

    Na be in ke migid hazerim pool bedim ke nevisandeye in weblog matlab benevise, na be inke na tanha khode sahebe inja balke khanandehaye in neveshteharo zade mikonid bian inja !

    Baba dametun garm, in doroste tu in mah ramazoon be yeki gir bedin ashkesho dar biarin? Unam tuye chizi ke be shoma marbut nist???

     

     

    shokr

    پاسخ:
    موافقم ...
    فرودگاه گتویک یک چپل دارد.. دو شب قبل بعد از رسیدن به لندن رفتم که آنجا نماز بخوانم.. در اتاقهای جداگانه مخصوص عبادت قفل بود لاجرم همانجا در راهروش نمازم را خواندم و بعد مشغول مرتب کردن وسائل داخل کیفم شدم.. خانمی که در آنجا نماز می خواند با عتاب به من معترض شد که مگر اینجا جای این کارهاست چرا حرمت اینجا را نگه نمی داری و.. گفتم مگر چه خطایی مرتکب شدم.. حیف نیست الان این نمازتان را با پرخاش بیجا به یک مسافر تمام می کنید...
    یکی از مشکلات بزرگی که گریبان گیر مردم شده این است که سلیقه خودشان را در قالب دین به دیگران قالب می کنند.. شخصا معتقدم تا کسی حدود حرام الهی را متعدی نشده باید افراد را آزاد گذاشت و نباید سلیقه شخصی خودمان را به دیگران تحمیل کنیم.. 
    کامنتهای بالا را خواندم.. در این ماه مبارک سر چی جدال می کنید؟.. این وسط دل برخی ها را هم شکستید.. به نظرم فعل حرام یا ناشایستی اینجا رخ نداده بود و کسانی که این برداشت را داشتند کاش کمی از زاویه دیگر به مطالب نگاه می کردند.. همینطور که نیت صاحب نوشته مورد مناقشه هم به گفته خود ایشان آن چیزی که برداشت شده نبوده (کما اینکه من هم بعنوان یک خواننده چنان قرائتی از نوشته ایشان نداشتم).. حیف است قلب مومنی در اینجا ترک بردارد...
    إعدلوا هو أقرب للتقوى...
    پاسخ:
    موافقم .. (البته من اگر جای تو بودم، می دونی که چه طور برخورد می کردم .. :)  
    اعتراف می کنم که کامنت بالایی را به دلیل فینگلیش بودن و البته تنبلی نخواندم.. اما بعد از گذاشتن کامنت فهمیدم که به طرز جالبی تقریبا همان چیزی بوده که من میخواستم اشاره کنم و اگر قبلا خوانده بودم نیازی به کامنت من نبود.. پوزش بابت وقتی که صرف خواندن کامنتهای من کردید...
    خیلی گفتی از اون برخوردهای "گازانبری"انقلابیت.. یعنی نابود می کنی طرف رو!.. اما خیلی دلم می خواد یه بار از نزدیک وقتی با فردی غیر از من اونجور برخورد می کنی ببینم... (;
    پاسخ:
    مثلا جوابم به حاج آقا محمدیان یادته؟ .. اونی که گفتم : "حاج آقا چرا تواضعی می کنین که بهش اعتقادی ندارین؟! "
    و شب آخر اردو که مناظره تو بود از یک طرف با تمام جمع منجمله اون سه روحانی خیلی بیادموندنی بود.. خیلی جالب بود.. دلم یک گعده مشابه می خواد!
    پاسخ:
    ولی ناجوانمردانه بود ... 
    آره واقعا.. مخصوصا یه جاهاییش احساس می کردم به طرز خیلی دراماتیکی تک افتادی.. ولی من موندم چطور شب آخر اردو حدودا سه ساعت و نیم مشغول بحث بودی بعد از دو روز پرکار منجمله اون فوتبال ها!..
    اما کلا اردوی خیلی خوبی بود مخصوصا اون نشستهای شبانه.. کاش بعد از برگشت یه بهانه دیگه درست کنی برای جمع کردن اون بچه ها...
    پاسخ:
    ما خاطره از شبانه می گیریم
    ما خاطره از گریختن در یاد
    از لذّت ارمغان ِ در پنهان
    ما خاطره ایم از به نجواها ...
    وقتی اینو میخونم انگار با صدای توست.. بیشتر دلتنگت شدم...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی