و ما اقلّ الاعتبار ..
می دانی .. ما حتی از داستان ها درستی که داریم عبرت های اشتباهی می گیریم ...
مثلا همین قصّه ی چوپان دروغ گو ... داستان را اکثرا اینطور فهمیده اند که دروغ گویی خوب نیست چون اگر دو بار دروغ بگویی دفعه ی سوم که راست می گویی مردم حرفت را باور نمی کنند! .. نه .. هرگز این نیست .. دروغ گویی مطلقا خوب نیست .. حتی اگر سراسر منفعت مادی باشد ... یا طوری رندانه دروغ بگویی که همه تا ابد باور کنند .. درس این داستان این نیست که دروغ مذموم ست چون اعتماد دیگران را خدشه دار می کند .. خیر .. عبرت قصّه این است که اگر یک نفر دو بار دروغ گفت، بار سوم به او اعتماد کنید .. چرا که ممکن ست راست گفته باشد و گرگ گوسفندها را ببرد !! .. شعار من ِ شنونده اینست که اصل همیشه بر برائت ست و صداقت .. ممکن ست چوپان از دو دفعه ی پیشش توبه کرده باشد .. شعار چوپان هم باید این باشد که راست باید گفت در همه احوال ...
یا داستان موسی و شبان ... بعضی نتیجه می گیرند که موسی اشتباه کرد که نگذاشت شبان با همان زبان ِ بی زبانی و نادرست، خدا را بپرستد ... بگوید زنم شانه سرت را و بدوزم چارقت را .. همان حال دلدادگی اش به خدا بهتر بود تا اینکه با مفاهیم صحیح آشنا شود .. بعد با ژست روشنفکرانه می خوانند " تو برای وصل کردن آمدی، نی برای فصل کردن آمدی " .. نه عزیزم .. نه .. موسی دقیقا وظیفه ش این ست که توحید مردم را درست کند .. پیامبران برای تعلیم کتاب و حکمت آمده اند .. یعلمهم کتاب و الحکمه .. و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین! .. درس درستی که از داستان می شود گرفت اینست که یاد دادن باید با نهایت لطافت و حوصله باشد .. نباید موجب تحقیر یا طعنه شود .. نباید طوری شود که دلسوزی برای طرف سهم ِ کمتری داشته باشد در نصیحت تا جلوه فروشی واعظانه ...
.
.
- ۹۲/۰۴/۳۱