واقع گرایی افراطی ..
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۸ ب.ظ
" از هر کاری شانه خالی می کردم. عمر به شتاب می گذشت و دستم به کاری نمی رفت. از یک طرف تصمیم می گرفتم که فلان کار را شروع کنم، از آن طرف می گفتم: فایده ش چیست؟ که چه بشود؟ آخرش که چه ... و این دو کلمه، پاک تمام انگیزه هایم را از بین می برد. که چه .. "
خزه .. هربرلوپورّیه ..
.
.
پ.ن:
چقدر این روزها شبیه یک خواب ست. انگار کن که پشت پلکت گرم شده باشد و نرم نرمک خوابیده باشی و همینطور دنیا کنارت اتفاق بیفتد. بعد می بینی آدم های زندگی ات جایشان را به یکدیگر می دهند. با وزشی نامحسوس. و مرگ آن بالا ایستاده بود و تو را روزی چندبار تسلّی می داد. می گفت تا کجا خواهد رمید؟ آخر شکار رحمت ست ..
.
- ۹۲/۱۲/۱۹
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
ای که از قافله جا مانده تری بسم الله