عادت می کنیم ..
تهران حالا برایم حسّی متفاوت از ده سال قبل است. خودم را توی آن به زحمت پیدا می کنم. هیچ چیز مثل سابق نیست انگار. آدم ها سرگرم خودشان هستند. گل فروش ها به گل ها عطر می زنند. هرکسی دنبال اینست که زیر پایش را بکوبد و یک سازه ی بتونی بی احساس بسازد. صورت ها ساخته شده. رفاقت ها هم. همه چیز انگار یک ظاهر دارد و چند باطن. ماشین های گران قیمت گواهی می دهند از صاحبانی که یک شبه و بی زحمت، با دلّالی و زبان بازی سهمی از سرمایه ی مملکت یافته اند. شلوغی خیابان ها ساختگی ست. ماشین ها نه از روی ضرورت که از روی عادت در خیابان هستند. هیچ کس نمی داند چه می کند. روزمرّگی بیداد می کند. چارچوب های اعتقادی آدم ها یا به کل آسیب دیده ست یا بیش از حد مطمئن به نظر می رسد. همه چیز در حالت افراط ست. مصرف برق و آب و گاز و .. حتی شعار اعتدال هم از روی افراط سر می دهند. پیاده رو ها مملو از موتورسواران ست. عابران پیاده میان ماشین ها با جانشان قمار می کنند. قیمت ها بی قرارند. استدلالشان اینست که وقتی درین شلوغی می شود صد درصد سود کرد، چرا دویصت درصد نه؟ همه در حال چرتکه انداختن هستند. حتی در روابط انسانی. و انسان، در تهران غریب ست. مثل خود آقا در خیابان ولیعصر .. در یک غربت محض. می دانی؟
تهران برایم آشنا نیست. غریبم. باور نمی کنی؟ همین کامنت های اینجا گواهی می دهند ...
.
.
- ۹۳/۰۴/۲۱
سلام...دوستی می گفت در ایران در تهران نمی شود زندگی کرد در جایی غیر از تهران هم نمی شود زندگی کرد! واقعا این جمله را قبول دارم...تهران شلوغ است،بی در و پیکر است، بی روح است،خشن است،آلودگی هوا دارد،سرو صدا دارد اما وقتی با شهرستان ها مقایسه اش می کنی احساس می کنی که به مراتب سرتر است...کتاب فروشی هم دارد،کافه دارد،سینما دارد،رستوران دارد،خیابان ولیعصر دارد،امام زاده صالح و امام زاده قاسم دارد،پارک ملت و ساعی و لاله دارد.دربند و توچال و درکه دارد... شاید هم فقط عادت کرده ایم... عین القضات می گوید : آدمی ای ندیدم که از شیاطین عادت زخمی،دو زخم،ده زخم،هزار زخم نداشته باشد...