حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

آرام می نویسم ...

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ق.ظ

شاید سیزده سال پیش بود که کنار حوض مسجد دانشگاه، تصمیم گرفتم که جایی بنویسم. از سر اضطرار. نیاز داشتم به مرور مکتوب خودم. سعی می کردم هرقدر که برای خودم صریح ست برای دیگران نباشد. مثلا انتخاب می کردم شعری که بازگوید حال دلم را و می نوشتم. دیگری شعر را می دید، من ماجرای پشت آن شعر را. خودم را میان صحبت و نوشته و تاریخ دیگران بیان می کردم. گاهی یک جمله حتّی. مثلا یادم هست روز اوّلی که وارد انگلستان شدم، کسی از من پرسید حالت چطور ست. برایش نوشتم " به دنبال مکان آرامی بودم که در آن بمیرم، کسی بروکلین را پیشنهاد کرد و فردای آن روز از وست چستر به بروکلین رفتم". نقل قولی از کتاب دیوانگی در بروکلین ست. همان صفحات اول کتاب. آنجا که خود را مثل سگی زخمی که بعد از ولگردی گریزی ندارد که به خانه ش برگرد توصیف می کند. من از سپری کردن روزها در چندین و چند شهر، همان حال را داشتم. برایش نوشتم. اینکه نقل قول می کردم، صرفا به خاطر این بود که بگویم من تکّه ی تازه ای نیستم و قبلا تکرار شده ام. میان نقل و حرف دیگران ... 

نوشته های شخصی ام اندک بود و مختصر. اهل اطناب نبودم. همان مختصر هم گاهی دست به دست دیگران می گشت. وبلاگ هایی را دیدم که دقیقا با سبک و سیاق نوشتن من پا گرفتند و بعضا مشهور هم شدند. بعضی با نوشته های من به آدم مورد علاقه شان رسیدند. بعضی روشنفکرنما شدند و محل رجوع دیگران. سبک من، تنظیم ضرب آهنگ نوشتن بود. موسیقی ِ متن. تقلید خامی از شکسپیر بود به زعم خودم. با جملات کوتاه میان حرف های بلند. مثلا یادم هست یکبار سونات مهتاب بتهوون را گذاشتم و مطلبی را نوشتم. دیگری خوانده بود و بی آنکه بگویم پی برده بود به راز کلمات. یا یکبار دیگر، با تم "اینجا بدون من"، که خیلی دوست داشتم ش، مطلبی گذاشتم. در اکثر نوشته هایی که آن زمان می دیدم، این رعایت موسیقی را نمی دیدم. جز یکی دوجا، که آن هم دولت مستعجل بود .. 

آرامشی داشت وقتی خودت را بین کلمات ببینی. خصوصا آنجا که دیگران نمی بینند. مثلا وقتی ضرب نوشته بالا می رفت، متهم به عُجب و خودشیفتگی می شدم. یا پایین که می آمد، افسرده و غمگین دیده می شد. نمی دانستند ساختار یک سمفونی احساسی را، که فراز و فرود ملازم هم اند..

دعای ابوحمزه را دیده ای؟ وقتی با ضرب عجیبی شروع می کند که الهی لاتودبنی بعقوبتک. و لا تمکر بی فی حیلتک. بعد فرود می آید که من این لی الخیر؟ به کجا پناه برم آخر!؟ همینطور ادامه می دهد تا به ضرب متفاوتی می رسد که الحمدلله الذی ادعوه فیجیبنی {...} الحمدلله الذی تحبّب الیّ و هو غنی عنّی. ضرب آهنگ دعا بی نظیر ست. یک سمفونی احساس بی نقص. آنجا که بنده را درمانده و ناچار می داند، افسرده نیست. و آنجا که طلب می کند، زیاده خواه نیست. این دو کنار هم، یک معنی احساسی به نوشته می دهند ..

ساختار زندگی و نوشتن همین ست. بالا و پایین نشستن کلمات. اینست که وقتی خرده می گیری که چرا نوشته های اینجا گاهی غمگین ست، حق با تو نیست. رسم زندگی این است ..

.

.

.

سبحانک و بحمدک ..

یا ربّ انّی ضعیف فی طلب الدنیا، 

و انت واسع کریم ..

.

.

  • ۹۳/۰۶/۲۳
  • ح.ب

نظرات  (۴۲)

اگر وزن کلمات رعایت می‌شد حق با شما بود
شاید در زبان دیگری اینطور باشد
پاسخ:
به طور کامل سخت ست رعایت شود، ولی حداقل به آن توجه می شود .. 
می دانید حلقه مفقوده ای که در نوشته های شما و یا همان سمفونی احساسی کلماتتان دیده ام چیست؟

گسسته است و در بطن این گسستگی حرکت و داستان را نمی توان تشخیص داد. شبیه تصاویر پراکنده ای که هر فردی می تواند برایش داستانی بنویسد. شاید به همین دلیل است که فراز و فرود ها به درستی تشخیص داده نمی شوند. مختصر بگویم... رسالت نوشته‌هایتان مشخص نیست... این مساله بالذات می تواند نقص محسوب نشود. تنها سطحی بالاتر است که خواننده می تواند خواستار آن باشد.

البته سبک نوشتاری زیبا و جالبی است که بیشتر افراد از خواندنش حس خوشایندی دارند. گرچه بیشتر شبیه مشق موسیقی است تا یک سمفونی به هم پیوسته. البته وبلاگ همین حالت را دارد. و مانند کتاب نیست.

هر تلاش نیکویی در راه حق ارزشمند است و نوشته های شما هم در همین راستا دارای ارزش هستند.

امیدوارم پاینده باشید و بنده صالحی از بندگان خداوند، با سمفونی یا بی سمفونی.
پاسخ:
بله. نوشته های تله تکستی ست وبلاگ. و نه یک تحلیل بلند ِ جامع و مانع .. 

بعضی از غمها و شادی های ما که اثر آن در گفته ها و نوشته هایمان ظاهر می شود با آن مضامین عالی و عرفانی دعای معصومین ـ که برخی موجب تأثر  و تأسف و  بعضی مایه نشاط و انبساط روحی می شوند ـ ، با هم متفاوت هستند مگر آنکه نوشته های ما همسو و هجهت با مفاهیم بلند آسمانی و در راستای آن باشد.

دعا، قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام، روحیه بیم و امید را در انسان ایجاد می کنند که لازمه هدایت اوست.

@م.ص



بگذارید همین طور بماند..
گاهی این منطق و ربط و خلاصه از این چیزها خیلی کار را سخت تر میکند،
حاشیه و دردسر میشود


چیز دیگری میخواستی، چیز دیگری میشود
خوبی اینکه اینطور بماند این است که اهلش جذب میشوند و بقیه بی توهین، بی احترام، با متانت نمیفهمند

اگر لازم باشد، اگر خواستار باشند، روزی خواهند فهمید.
شاید تاکید اسلام به توجه به جمع و اطرافیان از سر این است که سلوک اجتماعی خیلی کم هزینه تر انسان را میرساند.

به عینه دیده ام که این جمع شدن مومنین چه کمک هایی به هم میکند، حتی در همین فضای مجازی، حتی وقتی در خلوت ناپاکی های نیت یا لااقل کمال و تمام نبودن هایی وجود داشته.

فکر میکنم نقد اصلی و دلخوری عمده ای که در پست قبلی که کامنتش باز بود عرض شد همین بود که اینجا اصلا توجهی به آن سلوک اجتماعی نیست..


یادتان هست آقای جلیلی میگفت ظرفیت؟
من آن موقع فکر میکردم میخواهد وارد همین چیزهای معنایی شود
آخرش که فهمیدم اگر خودش هم بخواهد دیگران به خاطر نفهمیدنشان سد میشوند، با ترس به دیگری رای دادم.

جالب اینکه نفر سومی رای آورد که وحشت داشتم از او
ولی کار بحمدلله خیلی بهتر از آن طور سیاهی که فکر میکردیم رقم خورد.
سلام علیکم

لطفا کامنت اول بنده را حذف بفرمایید
اگر به شکل مناسبی دقت نشود باز محل ایجاد سو تفاهم است

متشکرم.
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:swiss; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-536870145 1073786111 1 0 415 0;} @font-face {font-family:"B Nazanin"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0; mso-font-charset:178; mso-generic-font-family:auto; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:8193 -2147483648 8 0 64 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; line-height:150%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; mso-bidi-font-size:14.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:Calibri; mso-fareast-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"B Nazanin";} span.cntl {mso-style-name:cnt_l; mso-style-unhide:no;} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:12.0pt; mso-ansi-font-size:12.0pt; mso-bidi-font-size:14.0pt; mso-fareast-font-family:Calibri; mso-fareast-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"B Nazanin";} .MsoPapDefault {mso-style-type:export-only; line-height:150%;} @page WordSection1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:3.0cm 99.25pt 70.9pt 70.9pt; mso-header-margin:36.0pt; mso-footer-margin:36.0pt; mso-paper-source:0;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

سلام
@...
جایی فرمودید"ندیدید که گاهی این من پررنگ چطور بعضی را له کرد"
سوال: چرا باید بعضی ها از من پررنگ دیگری له شوند؟عبدالله آنجا معنی می شود که انسان از منیت رها شود نه اینکه من پررنگ دیگری له اش کند.
قرار به تکرار انسان اگر در جامعه هستی هست این است که مسلم تکرار شود نه این که من ها.این من ها اگر قرار است در گذر گاه دیگری سد ایجاد کنند که باید قیدشان را زد حتی اگر من انسان هم باشد. مومن له نمیکند، نمی شکند، خرد نمیکند و یا هر چیزی در این دسته. مومن میسازد، قدر می داند، شور می افکند و شادمانه در معبودش غرق است؛ انچه می شکند منیت خودش هست .که نقل است در آخرین منزلگاههای رسیدن به خداوند همین من در برابر مومن می ایستد.
اینکه اهلش جذب شود و دیگر ی نشود، بسته در این نگاه مومنانه است اهل را چه چیزی بپنداریم ؟که حالا در در پی جاذبه و دافعه هم باشیم.
در قید کلمات بودن، در قید مفهوم بودن ،در قید درک بودن آنجا زمانی به کمک می ایند که من را از این مفاهیم بگذرانند و به جای ابدیش برساند اما اگر من بخواهد در همین ها سیر کند چه حاصل؟حکایت کشاورزی است که زمین آماده دارد و به دانه های پر محصولش تنها نگاه میکند و اثری از کشت نیست.

برخوردها، ادبیات ها نوع انتخاب جملات،علامت های سوال در یافتن راه و ساز و کار انسان در مومنیتش چه تاثیری دارند؟که حالا  به چالش کشیدنشان موثر باشد؟ در اره مومن و مسلم بودن هر امر اگر مفهومی الهی داشته باشد، دیگر چالشی برای ذهن ایجاد نمیکند که گوینده یا در اینجا نگارنده چه تیری  رها کرده است مهم این است که که ذهن کجا صراط مستقیم را می بیند، حالا اگر در میانه، تیر هم کج رود و خطا باشد ، چه غم که رد آنی اش صراط مستقیم را یاد می آورد.

وَ اَعْمِ ابْصارَ قُلُوبِنا عَمّا خالَفَ مَحَبَّتَکَ،

پ.ن.  که وارد انگلستان شدم...
والحمدلله

@M.M

سلام و رحمه الله


حرفتان به لحاظ تئوری درست است به گمانم
ولی به با روح کلام ارتباط نمیگیرم(یعنی در حدی که توضیح دادید میفهمم، ولی توان انرژی بیشتر گذاشتن برای فهم کامل و عمیق را ندارم.)

چند احتمال دارد،
محتمل ترینش این است که برای ارتباط گرفتن با روح کلام کسی باید مدتی در کلامش، سیاقش، سبک و گفتار آمیخته با زندگی اش غرق شد(همان که اصلش را برای ائمه توصیه میکنند) و احتمالا چنین اتفاقی نیفتاده

گاهی یک فرد را قبول دارید، خیلی از حرکاتش را درست تر از خود میدانید، او را آدم تر و با شعورتر از خودتان میدانید، ولی نمیتوانید در او غرق شوید.

راستش این یکی از معماهای زندگی من است که "چرا؟"
@M.M

یک تصویر جالب دیگر به ذهنم رسید که برایتان میگویم..
به نظر بنده غرف شدنی که عرض کردم با رعایت تمام تقوایی که در توان داریم(بسته به شرایط) همیشه یک پله ترقی است..

حتما تجربه کرده اید که گاهی آدم هایی را خیلی دوست داشته اید(یک جنبه آدمیت شان را) بعد از مدتی به همان شکل درآمده اید و آن محبت به رکود رسیده..
این یعنی شما یک پله را فتح کرده اید.
به نظرم عقل سلوک اگر باشد(نظری که با بدبختی بدست می آید و من ساده در اختیارتان میگذارم) وقتی یک نفر را فتح کردید وقتی هم طرازش شدید، حالا دیگر رسم مومنانه این است که همراهش باشد(به حد بضاعت و ظرفیت) هرحالتی غیر از این فسادساز است.. 
(این جمله آخر هم باز حس کلی بنده است و حتما محل بحث است.)

منظورم این است که حالا که همتراز شده اید، هر دو باید این سعه را داشته باشید که باز پیش بروید، به هم کمک کنید، گاهی واقعا کمک دائمی مقدور نیست.. گاهی یک محبت خفیفی که از دوستی به دل میماند آدم را نجات میدهد، گاهی.. مهم این است که با بصیرت آنچه حقیقت است، این قوانین را ... به رسمیت بشناسید.
@M.M

به نظرم معمای مهم دیگری هم هست
چیزی که چون منفعت آدم با آن گره میخورد به نظرم نجیبانه تر است که سریع از کنار آن عبور کنیم.
ولی خوشحال میشوم اگر روزی جواب آن را هم بگیرم.

چرا کسانی که در آنها عمیق میشوی را اصولا دقایقی، لحظاتی یا غایت و نهایتش برهه هایی..
انگار زندگی آدم از بدو کودکی تا جوانی و میانسالی و لابد پیری پر است از کسانی که بنظرش جذاب بوده اند(شخصیت ارزشمند و جذب کننده داشته اند، آن هم نه برای همه عالم، بلکه احتمالا برای فرد و افراد شبیه به او) ولی همیشه ارتباط گیری ها با این افراد ناگام مانده
همیشه سوتفاهم بوده(هرچند سو تفاهم هایش هم شیرین است) شبیه خنده های وسط قصه های گریه دار..



نمیدانم، کلا dose it make any sense یا حرف های شخصی را دارم به زور به خورد شما میدهم؟!!


میدانید؟
فکر میکنم شرط مهم اینکه هر آدمی در حد خودش پیامبری کند این است که به زبان دیگران بتواند حرف بزند.
نمیفهمم چه بلایی سر مردمان زمانه ما آمده که این همه به زبان خودشان تکیه میکنند.
برخی زبان کودکان را نمیفهند، برخی زبان علوم انسانی ها، حوزوی ها، خارج رفته ها، اهل ادب و ... خلاصه که یک سری چیزهایی را کرده ایم حجاب که خدا میداند ریشه سفتش کجا دارد آبیاری میشود؟
@M.M

معمای سومی هم هست
چطور آنها که روزی میشناختی شان و حالا با ایشان غریبه شدی را به همان آشنای قدیمی برگردانی؟ 
به قول رفیقی.. گاهی اینقدر مساله برایت شفاف میشود و میفهمی قصه چیست. ولی هیچ کاری نمیتوانی بکنی. نمیدانم! اینجا باید پای خدا و خواستش را وسط آورد یا باز کم کاری از ماست؟


@M.M و ...

سلام
 
با ... تاحدودی موافقم

بدتر این است که فرد فکر کند که طرف را فهمیده که در این صورت ممکن است بدتر له کند و به زبان دیگری صحبت کردن در این فهمیدن و نفهمیدن ها نقش زیادی دارد
خیلی وقت ها اصلا فرد به زبان طرف مقابل صحبت نمی‌کند/می‌کند که بفهماند نمی‌‎خواهد/می‌خواهد صحبت و در نتیجه فهمیدنی شکل بگیرد


اما پای خدا و خواستش را اگر وسط کشیدی و خدا آمد باید بروی کنار
در واقع اگر رفتی کنار خدا خودش می‌آید و اراده اش محقق شده
@همت

این "خدا خودش می آید و اراده اش مشخص شده" دقیقا همان نقطه ای است که اصلا به این زودی ها کسی نمیفهمد..
برخی برای رهایی از برزخ فقط تسلیم میشوند!!
کار خوبی نکردید..
حیف که کار را جای دیگری میبندند..

تا مرز شهود مباهله رفتم..

و السلام علی من اتبع الهدی..
@ ...

و اسلام از تسلیم گرفته شده _چیزی که من فهمیدم ولی هنوز به آن نرسیدم_

در مورد "کار خوبی نکردید..  حیف که کار را جای دیگری میبندند.."   اگر بنده مخاطب این چند خط بودم مقصود شما را نفهمیدم
اما "والسلام علی..." جمله خوبی ست که هرجایی نباید بکار برد
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:swiss; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-536870145 1073786111 1 0 415 0;} @font-face {font-family:"B Nazanin"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0; mso-font-charset:178; mso-generic-font-family:auto; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:8193 -2147483648 8 0 64 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-unhide:no; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; line-height:150%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; mso-bidi-font-size:14.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:Calibri; mso-fareast-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"B Nazanin";} .MsoChpDefault {mso-style-type:export-only; mso-default-props:yes; font-size:12.0pt; mso-ansi-font-size:12.0pt; mso-bidi-font-size:14.0pt; mso-fareast-font-family:Calibri; mso-fareast-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"B Nazanin";} .MsoPapDefault {mso-style-type:export-only; line-height:150%;} @page WordSection1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:3.0cm 99.25pt 70.9pt 70.9pt; mso-header-margin:36.0pt; mso-footer-margin:36.0pt; mso-paper-source:0;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

سلام

@...

"حرفتان به لحاظ تئوری درست است به گمانم ولی به با روح کلام ارتباط نمیگیرم" بسیار سعی کردم کامل مطلب را برسانم که نیاز به توضیح بیشتر نباشد حقیقتا دوست داشتم برای فهمیدنش وقت می گذاشتید برای خودتان امیدوار بودم مفید واقع شود. فرموده اید "چند احتمال وجود دارد" روی همه این احتمالات می شود بحث کرد اما در زیر نظرات این جا باز کردن بحث را صحیح نمیدانم ضمن اینکه من M.M الان در حال حاضر توان وارد شدن به جزئیات را ندارم می توانم پاسخ بدهم اما ذهن خودم جمع نمیشود انشالله جواب خواهم داد .(ضمن اینکه فردا صبح عازم جایی هستم که اینترنت ندارم)اما اگر اجازه بدهید یا آدرس  ایمیل بگذارید{ (mmehdipour@live.com) ایمیل من هست} در هفته های آینده بهتر می توانم تمرکز کنم.

و اینکه تا مرز شهود مباهله  هم بروید را کمی تندروی می دانم . تا این مرزها رفتن را درست نمی دانم این مرزها حد و حدودی دارند که  نباید تا حد و حدود شان رفت.

از نگارنده هم برای این بحث متشکرم

فَاجْعَلْهُ فَراغَ سَلامَةٍ لاتُدْرِکُنا فیهِ تَبِعَةٌ،

والحمدلله

در نظر اول دلم نیامد این را بنویسم اما برای روشن شدن بیشتر مساله برایتان می گویم.

به عنوان خواننده تشتتی حس می کنم در متن های شما. اینکه نوشته ها بر حول دو محور قرار می گیرند، خودتان و معبودتان. انگار این دو محور هنوز کاملا بر هم منطیق نشده اند. مقصودم از گسستگی بیشتر این بود.

به گمان من این نقص نیست چرا که شما و بسیاری دیگر در مسیر تکامل هستید. شاید شما از برخی جلوتر باشید ولی این لزوما به معنای رسیدن نیست. سیر و سلوک را در نوشته هایتان می توان دید و با آن همراه شد.

انشا الله یک روز به طور کامل از دنیای شوالیه ها جدا می شوید. آن روز دیگر فراز و فرود نوشته هایتان همگی سمفونی بندگی هستند نه سمفونی های بتهوون. شاید آنوقت دعاگونه بودن نوشته هایتان را افراد بیشتری درک کنند.

 البته برخی اوقات ما اعتماد به نفس عجیبی در صدور حکم با کمترین اطلاعات داریم که بسیار کار ناپسندی است.

دعا کنیم برای یکدیگر...

چه بحث جالبی از کامنتها میشه جنسیت افراد رو تشخیص داد درست عین دانشگاه

خانمهای مذهبی همینطورن بهتره کلماتشون رو یکی درمیون بخونین

فکر میکنن برای اینکه کسی باهاشون خودمونی نشه حتما باید نیش و کنایه بزنن

امیدوارم زود قضاوت نکرده باشم انگاری خانم ... و M.M و م.ص با آقای ح.ب و همت پدرکشتگی دارن اینجام کلاس درسه و آقایون ردیف جلو بچه مثبت اگر مودبم نباشن سعی میکنن خودشون رو مودب نشون بدن و خانمای چادری سعی میکنن هم دین خودشونو به جامعه اداکنن و امر و نهی کنن یه جوری که آقایون فکر خاصی نکنن حالا خانمای غیر مذهبی رو که اصلا آدمای بیشعور میدونن مردای غیر مذهبی رو هم که اصلا آدم نیمدونن کلا از نظر خانمای مذهبی فقط هرکی چادرسرش باشه بدون نیش و فحش و کتک حرف حالیش میشه

خانم شادی

من در دانشگاه جز دسته ای که فرمودین نبودم ولی به خانم های مذهبی دانشگاهمان اینطوری نگاه نکردم.البته خیلی بدیهی است که با افرادی که نزدیک تر هستی راحت تر صحبت کنی و خیلی مقوله عجیب و غریبی نیست.

نمی دانم چرا فکر می کنید من با ایشان پدرکشتگی دارم.

به خوبی می دانم که حرف هایم نکته جدیدی ندارند. مطمئنا جناب ح.ب خودشان آگاه ترند به این مسائل. اما شاید شنیدن دوباره برخی مفاهیم، حتی اگر معمولی باشند و یا تکراری، منجر به بررسی بیشتر و تفکر در موردشان شود. شاید هم نشود، چندان برایم فرقی نمی کند.

بهتر است این موضوعات را خیلی سخت و پیچیده نکنیم. من نظرم را می گویم و سعی می کنم همراه با صداقت باشد و خیر خواهی، باقی اش می شود انتخاب شنونده که بر حسب ذهنیات خودش هر قضاوتی خواست بکند. اینجا نه مدالی می دهند و نه مدالی می گیرند. فضای مسموم برخی کلاس های دانشگاه نیست که با به رخ کشیدن اطلاعات فضل بفروشی و کیش و مات کنی. ادبیاتتون من را به یاد بچه های شریف می اندازد.

@ شادی


سلام و عرض ادب و احترام
نام بنده لابلای نام هایی که به کار بردید بود

من هدفم بسیار بزرگ است و برای آن هدف خود را به هر آب و آتشی میزنم
شما که دوست هستید و جای خود دارید

من این روزها طوفان را هم با عشق خریده ام
دوست داشتید راه ارتباطی بدهید که در فضایی زنانه گفته گو کنیم

همان طور که به درستی مطلع شدید اینجا مثل دانشگاه است
من از کودکی آرزویش را داشتم..

فقط تا این اواخر آرزویم را گم کرده بودم
حالا که دوباره انگار به نظر میرسد پیدایش کردم،

با جان و دل یار میطلبم

فقط باز تاکید کنم که در دنیای من مروت حاکم است
یک پدر و یک برادر بیشتر نداری

مشتاقانه منتظرم
@ شادی


بعد از خواندن متن بنده کامنت بالا را دوباره بخوانید

برایتان رنگ نباخت؟
رنگ را در دنیای مجازی فهمیدید؟

تعریف رنگ در دنیای مجازی با حقیقی متفاوت است
بنده میانه پروژه ام هستم
فرضیه فعلی بنده این است که عکس در دنیای مجازی باید حذف شود


ابتدا باید یک دور کامل مذاکره کرد
به توافق جمعی رسید


بعد در خصوص نحوه به اشتراک گذاری عکس ها مجدد میتوان تامل کرد.

:)
اولین بهای پروژه بنده مردانگی است

میدانید بهایش خیلی حقیقی است
آنقدر که ..


@م.ص

مشاوره ما در کشف ادبیات بچه های شریف میشوید؟ :)
سلام

@شادی

حکم کلی این است که اگر گذشته تعامل افراد را ببینید بهتر می‌توانید حالشان را بفهمید. برای من غیر ممکن بوده و هست پس قضاوت نمی‌کنم(زود و دیرش بماند)



در اینجا برای هیچ‌یک از طرف‌های بحث شرایط آن وجود ندارد که مثل اول و وسط و آخر کلاسی‌های رفتار کنند.

ضمنا اینجا دانشگاه هست ولی به نظرم بحث بین اساتید درگرفته نه دانشجوها(غیر از من که البته در بحث نقشی هم ندارم و فقط چیزی که به ذهنم رسیده می‌پرانم)

چجوری میشه بعضی از رو نوشته های شما به آدم مورد علاقه شان رسیده اند!؟

پاسخ:
حکایت جالبی ست. بگذریم ..

همه اساتید و علما

من شریفی نیستم یعنی هوشم خیلی کمه. چون رشتم عربی بود اونم فایدش فقط همین بود که فحشایی کهآخر کامنتاتون به هم دادین فهمیدم انقدر بی فایده بود که چندسال کمک حسابدار بودم و الانم بیکارم

خیلی واضحه بین همه آقیون و خانما "تعامل" بوده ولی درست نیست که تو جمع همدیگه رو به بحث خصوصی دعوت کنید من ایمیلم رو گذاشتم بدم نمیاد دوستای بیشتری داشته باشم ولی خیلی زشته چرا فکر میکنن گناه فقط اینه که چارتا تار موی کسی بیرون باشه شما یک آیه به من نشون بده که اندازه حجاب توش باشه اما این همه خدا گفته در گوشی حرف نزنید به همدیگه نیش نزنید مگه نجواکردن حروم نیست تابلوئه که همه آقایون و خانما ایمیل همدیگه رو دارن ولی با چه رویی تو بحث عمومی این میاد به اون میگه بعدا بهت میگم و اون یکی میگه اینجا نمیشه گفت و یکی از روی دوستی یا هرچی میگه خواهرانه حرف بزنیم پس یا با بقیه پدرکشتگی دارین یا من خیلی نازم

من که میدونم بدرد خواهر بودم نمیخورم پس یا میخواین ارشادم کنین یا میخواین به بقیه محل نذارین یا میخواین درگوشی غیبت کنین وگرنه اینجا که بحث پزشکی و خونوادگی و دخترونه نبوده

حالا من زود قضاوت میکنم؟اگر زود قضاوت میکنم ایمیل بدین شمارمو بفرستم رو وایبر ادامه بدیم شایدم متوجه دلیل این بشم که چرا این روزها بعضیا مثلا روی همین وایبر تو یک گروپ دارن با هم بحث میکنن بعد از اون ور جدا جدا دارن با هم هماهنگ میکنن جدا جدا تیم شدن که یکی رو ضایع کنن و شاید منم خوشم اومد دیگه دعوت کسی رو برای لابی رد نکردم

والسلام علی همه

زشته به خدا حداقل ادعا نکنید
@همت

همیشه از شاگردی کردن خیر دیدم
خدا خیرتون بده

درست میگن آرزوهای بچگی را باید جدی گرفت..
خوش به حال دخترکوچولویی که همیشه پاکی آرزوی نردبون بودنش توی دوران کودکی را بتونه ببینه
آرام بنویس دکتر .... آرام
بسیار جالب است که زیر پستی با عنوان "آرام می نویسم" این همه جروبحث و پاسخ های ناآرام ثبت شده و کسی اساساً به مضمون پست و کلمات نویسنده توجهی نکرده!!!!!
این روزها همگی مشغول دعوای درونی با خویشتنیم...
پاسخ:
:)
ما را به گذشته های دور بردید ... :)
پاسخ:
:)

دنبال چیز خوبی می گردم که این جا تایپ کنم اما نمی تونم. ولی enkraticحال خیلی ها رو بد می کرد. احساس خوبی بهشون میداد اما درد رو اما غالب می کرد.

پاسخ:
حال خودش را هم.
من اهنگاتو دوست داشتم یه نصف شبی اسپیکرم روشن بود یه دفعه اهنگت پخش شدنمیدونی چقدرنشستم گریه کردم چقدر! صدباردیده بودما ولی ادم اهنگ گوش کردن نبودم ,یه دفعه توفیق اجباری شد وازاون به بعدهروقت دلم میگرفت میومدم وبت متنتو میخوندم اسپیکرم روشن های های میزدم زیرگریه ولی بنظرم تو خودازاری داشتی یکمیا ماهم قطعا دیوونه بودیم که وبتو میخوندیم همش سیاه تار ,,, خداروشکریکم عاقل شدی ! ولی خب نوشته هات دوست داشتنی بود ازاونا که هرکس میخوندش هرمطلبیشو، بدونه اینکه بفهمه منظورت چیه وبدونه چه ا تفاقی افتاده وچه فکری بوده پشت این مطلب ولی درکش میکرد ،انگارحرف اونو زدی. انگار ماهردو یه اتفاق برامون همون روزافتاده ونوشتت داره اززبون من حرف میزنه بااینکه میدونی مسلما اینجوری نیست اینایی هم که گفتی بعضیا با خوندن وبلاگت مشهورشدن یاادمشونو پیدا کردن نه بابا وب تو نبوده وگرنه این همه سال تو وبلاگه تو پلاس بودیم بببخشیدا ولی هیچ گ.ی نشدیم الان الاف بیکارتنها بازم تووبلاگتم!
پاسخ:
عاقل .. 
می دانی ریشه عقل چیست؟
عقل از عقال یعنی زانوبند شتر می آید ..
و مقصود عقل اکتسابی ست که عقل فطری را به بند می کشد، به تعبیر ابن عربی ..
.
القصه. هنوز عاقل نیستم. 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** ** **** *********** ** ********** ********************* ********** ** * * * * * * * ** ******************* ****************************** ************************ ***************************** ********** * * *** *** ********** *************** ********* ********** * * * * * * * * ** ********************* ***************************** ************************ *********************** *********** * * ** *** ** ***** *********** ** ************ ************* ************* ********************* ********************** ******************** *********** ********************** ***************** **************************** ***************** ************************** ****************** *** *************** ******************************** *********************************** *********************** ********** ******************* ******************** ******************** *********************** ******************** ********************** *************** ***************** ****************** ******************* ********************** ******************* ***************** **************************** ***************** ************************** ****************** *** *************** ******************************** *********************************** *********************** ********** **************************** ***************************** ***************************** *********************** ******************** ********************** *************************** *************** ***************** ****************** ******************* ********************** ******************* ***************** **************************** ***************** ************************** ****************** *** *************** ******************************** *********************************** *********************** ********** ***************************** ****************************** ****************************** *********************** ******************** ********************** *************************** *************** ***************** ****************** ******************* ********************** ******************* ***************** **************************** ***************** ************************** ****************** *** *************** ******************************** *********************************** *********************** ********** *************************** **************************** **************************** *********************** ******************** ********************** *************************** *************** ***************** ****************** ******************* ********************** ******************* ***************** **************************** ***************** ************************** ****************** *** *************** ******************************** *********************************** *********************** ********** ************** **************************** ********************** ***************** ************************** ************************** ******************************** *********************************** *********************** ********** ************** **************************** ****************** ***** ************ ************* ******** ************ ******* ****** ******* ************************* ************************* ******************** **************** ******************** ***



سلام

آن چیزی که از طبیعت هم میشود به راحتی درک کرد این است که آدم ها بناست به آدمیت شان دل بسپارند، فراتر از جنسیتشان. مبحث انسان هم گاهی مذهب را کنار می زد، من هم وقت هایی شده با مردهای های غیر مسلمان نشسته ام، مشورتی  را که برای غریب ترین شهدای شیعه نیاز داشتم، برادران مذهبی معتقد از من دریغ کردند، و بعد مردی از آن ینگه دنیا با تمام وجود برای هر چه بهتر شدن کار تمام وقتش را در اختیارم گذاشت. وقت هایی شده است زن های غیرمسلمان روسری ام را امتحان کرده اند و یا از درد خنجر رفتارهای مبتنی بر دین دوستان هیئت نشین در روحم نمیدانم به کجا پناه ببرم.(دین مبتنی بر تعریف های نادرستشان البته)

انسان اگر جه در حوزه باورهایش تعریف می شود اما بسیاری از تعاریف در تمامی ادیان و فرهنگ ها قصدشان انسان ماندن انسان هست و قطعا قضاوت نادرست و عجولانه در این تعریف ها نمی گنجد. اگر بناست انسان از دید اسلام تعریف شود خوب راه مشخص است و هدف معین حالا کسی بخواهد جور خاصی هم فکر بکند، بکند به خودش مربوط است و نیاتش. با این حال هر آدمی عزیز است و قابل احترام.

و اما " چه رویی تو بحث عمومی این میاد به اون میگه بعدا بهت میگم و اون یکی میگه اینجا نمیشه گفت"  تفاوت جمله " در زیر نظرات این جا باز کردن بحث را صحیح نمیدانم " آنقدر واضح است که نخواهم درباره اش توضیح بیشتر بدهم. اینکه بعد از یکسال کامنت نگذاشتن و خواندن های گاه و بی گاه این وبلاگ پرسش های کاربر... باعث شد بخواهم دیدگاه خودم را مطرح کنم شاید جایی برای ایشان و راهشان مفید واقع شود. همان را هم تمام تلاشم را کردم که مفهوم حرفم را برسانم و متاسفانه ذهن آشفته ام یاری نکرد. و سوال های بیشتری را برای ایشان ایجاد کردم. و البته گمان کنم ایشان حق پرسیدن سوال بیشتر را داشت ولی من به دلیل اینکه سوگوار  مرگ برادرم هستم نمیتوانم در این روزهایی که بهت زده این مصیبت هستم، روی پاسخ های ایشان تمرکز کنم و ایشان البته حقشان است که جوابشان را داشته باشند.

زود و بی هنگام هم را قضاوت می کنیم و انتظار داریم همه چیز به خوبی پیش برود؟ چه خبر است؟ هیچ خبری در این دنیا نیست که بخواهیم برایش پا رو حقی بگذاریم چه برسد به این چیزهایی که شما جسارت گفتنش را داشتید.

والحمدلله

 

پاسخ:
سلام. ممنون از نظر. خدا روح برادرتان را قرین رحمت خویش گرداند. یا حق
نوشته قبل خطاب به کاربر شادی است
متشکرم


@شادی

در قرآن اندازه حجاب از اندازه نماز و روزه مشخص‌تر است(بگذریم)

دوستانی که بیکار هستند اگر در حسابداری حداقل در حد ثبت سند و کار با انواع نرم‌افزار مرتبط یا اگر در تحلیل و تنظیم فروش وارد هستید با شماره 88520562 داخلی5 تماس بگیرید


@ح.ب عزیز
هروقت به نظرت رسید وبلاگ را در حد چت روم تنزل دادم نظر بنده را پاک کن
سلام
اووووووووووووووه چه خبره اینجا، میگم شما یه چت روم بزن میگیره ها...    (:
پاسخ:
:)

دوست میدارم...
  • بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
  • ع ج بــــ صبری خدا دارد
    چیزی که بافتنی‌ست.
    چیزی که بسیار بافتنی‌ست.
    فلسفه‌بافی شیرین‌ست و بی‌غایت...‌
    هرچه ببافی و ببافی از زمین بیرون می‌زند، از جهان بیرون می‌زند، از نهایت نه!
    از به‌ترین صفاتِ رسیده از مخلوق، خالقی‌ست، خلاقی‌ست.
    می‌نویسید و بعد برایش قالب طرح می‌کنید، فلسفه می‌بافید.
    چه‌طور می‌بافید، من نمی‌دانم، خوب‌طور می‌بافید.
    خوب‌طورتر تخلیه‌گاهِ بی‌پاسخِ مخاطب‌هاتان... :)

    من این پست را قبلا نخوانده‌بودم. چقدر خوب بود. چه نگاه هنرمندانه‌ای به دعای ابوحمزه...ممنون که بخیل نبودید و ما را در این نگاه شریک کردید. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی