حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

من همگی درد شوم تا که به درمان برسم ...

سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

آدم باید بگذراند این سال ها را، تا پوچ بودن صحنه ها را از نزدیک لمس کند ... باید دیده باشی آن دوره ای را که آدم های دور و برت همه ی دغدغه شان رتبه ی کنکور و روزنامه ای شدن و المپیاد بوده است. بعد وارد دانشگاه شوی ببینی همه ی صحبت ها راجع به فلان خانم است یا رفتن. خصوصا سال های آخر که سراسر صحبت از اپلای و نمره ی زبان و فلان دانشگاه است. یادم هست یکی از بچه ها که حالا دانشگاه ام آی تی ست، کسی را نشان کرده بود که ازدواج کند. رفت دبی ویزای آمریکا بگیرد، در همان دو هفته آن خانم با دیگری ازدواج کرد. همان صبح که این موضوع را فهمیده بود من کنارش بودم. نمی دانست چه کند. پدرش طلبه بود از قم. خودش هم مذهبی. گفتم که روزگار همین است و باید از آینده گذشته را دید. همین. بعدها در آمریکا با یک خانم غیرمذهبی و بی حجاب ازدواج کرد. خانمی هم که آن زمان می خواست طلاق گرفت و ناپدید شد. این صحنه ها را نمی شد آن زمان دید. فقط از آینده بود که می شد گذشته را رصد کرد.

بعدها صحبت اطرافیانم، دکتری بود و موفقیت های شغلی. و همچنین ازدواج و گاهی هم طلاق. سخت بود وقتی که می دیدم آن ها که تمام مدّت دانشگاه کلاس هایشان را نمی آمدند که با هم باشند، حالا که با هم هستند و کاری ندارند طلاق می گیرند. یکی در گوگل کار می کند حالا و آن یکی در مایکروسافت. روزها کار می کنند و شب ها مست می کنند. که بگذرد. که این لعنتی بگذرد. من پای صحبت بسیاری شان نشسته ام. خوب می فهمم که آنها نمی دانند با چه دارند دست و پنجه نرم می کنند. زندگی را خوب نمی شناسند. چیزی که من اسمش را گذاشته ام "قوانین دینامیک دنیا" .. که یکی از مهمترین هایش اینست که "خواستن" گنجایش "زجر کشیدن" آدمی را بیشتر می کند. آدم های موفق، همیشه درون شان تنها ست. خوشحال نیستند چون از خودشان انتظار بیشتری دارند. به قول هدایت، خوشا آن ها که عقل شان پاره سنگ می برد ...

جلوتر که رفتم، صحبت اطرافیان به بچه دار شدن می رسید و سختی هایش. عکس های پروفایلشان از عکس های خوش آب و رنگ دونفره تغییر می کرد و به عکس های بچه هایشان می رسید. دیگر برای خودشان نبودند آنقدر. دغدغه هایشان بی آنکه لمس کنند به نسل بعد رسیده بود. چارچوب های زندگی یک رده مرگ را به آن ها تحمیل می کرد. بی آنکه لمس کنند. نسل بعدی یعنی زندگی تو دارد تمام می شود. به همین راحتی. چروک های روی پیشانی و اطراف چشم هایشان، به روشنی نشان می داد که این مرگ است که دارد چهارنعل می تازد،‌ نه آن ها ...

بعد صحبت خرید خانه و ملک و باغ و ویلا به میان می آید. یک مدّت هم اینها می شود قوت غالب صحبت اطرافیان. که سرمایه هایشان را استفاده کنند. تمام صحبت ها اینست که آخر هفته را کجا باشند. یا اینکه در باغچه شان چه کاشته اند و چه. این میان مرگ عزیزان هم هست. میبینی گاهی یکی شان به ناگاه سیاه به تن می کند، که پدرش،‌ مادرش از دنیا رفته. چند هفته ای یا چند ماهی می بینی گیج می زند،‌ ولی دوباره برمیگردد به همان صحبت های سابق. می افتد دنبال همین روال های لعنتی. که بچه هایش مدرسه کجا بروند و بعد دانشگاه چه کنند و شغل شان چه می شود و زمین و زمان و الخ ... 

.

.

من همیشه با چارچوب های این چنینی در جنگ بودم. با روال ها. با زندگی. مثلا یادم هست همان روزهای اولی که ایران آمدم،‌ رفتم شاه عبدالعظیم و سراغ قبر گرفتم. ششصد میلیونی می شد. نداشتم. ولی فکرم این بود که خرج دفن و کفنم به گردن دیگران نیفتد. خودم تا زنده هستم کاری برای مردنم کنم. من با گستاخی با چارچوب های زندگی روبرو می شدم و اغلب شکست می خوردم. که به قول مرحوم پهلوانی، طبیعت انسان گستاخی است. راست می گفت. من همواره جنگیده ام با اینکه زخم های روح فرسا خورده ام. حالا هم دارم دوران نقاهت آخرین مبارزه ام را می گذرانم. بهتر که شوم، جنگی را از نو آغاز خواهم کرد ... 

.

.


  • ۹۴/۰۶/۱۰
  • ح.ب

نظرات  (۱۳)

در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم...


دنیا، دنبال کنندگانش را به هلاکت می اندازد.
کاش فقط همین بود
مگر زندگی می تواند چیزی غیر از اینها باشد اصلا؟!
همه آنچه که قرار است حقیقت زندگی ابدی ما را رقم بزند در خلال همین روال تکراری دنیا که پیش از ما وجود داشته و بعد از ما هم وجود خواهد داشت، جای گرفته است. 
یادم می آید زمانی با همینها که نوشتید درگیر بودم. بعد که گذشت تصمیم گرفتم با زندگی نجنگم. مدارا کنم. سعی کردم در متن همین زندگی، هر لحظه از بیرون به همه چیز نگاه کنم.
فکر می کنم از ما بیشتر همین مدارا را خواسته اند تا مقابله.
پاسخ:
قبر خوب یعنی جایی که نزدیک خوبان باشد. گذر کسی بیفتد که دل از دنیا بریده باشد ... 
ح ب مردی در میانه میدان :-D

میگویند ماهی وقتی در جهت رود شنا میکند که مرده باشد
خاصیتش همین است باید تا زنده ای با ان بجنگی
موفق باشید در این نبرد نا برابر
پاسخ:
:)
  • عارف عبداله‌زاده
  • زهد و پارسایی هوسم بوده ولی
    شیوه ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس
    اگر نبود عهد و میثاقی که روزی جایی برای کسی از ما گرفته بودند...
    به همین صراحت به پوچی تمام اتفاقات شهادت می دادم...
    که یکی از مهمترین هایش اینست که "خواستن" گنجایش "زجر کشیدن" آدمی را بیشتر می کند. آدم های موفق، همیشه درون شان تنها ست. خوشحال نیستند چون از خودشان انتظار بیشتری دارند. به قول هدایت، خوشا آن ها که عقل شان پاره سنگ می برد ...
    .
    .
    عالی بود
    موفق نیستم ولی درونم تنهاست بعدا موفق هم خواهم شد ان شاالله 
    اگه ادما برای رسیدن ب ی چیزایی نجنگن پس زندگی چ معنایی میتونه داشته باشه..
    بعله.من هم از چارچوبها متنفرم.ولی گاهی جدی ادم رو فرامیگیرن:(
    سلام
    شاید براتون عجیب باشه من از خرید قبر و قیمت آن اطلاعی نداشتم اصلا.اما اندوهگین شدم که در این دوره زمونه حتی میشود بودن در کنار خوبان را با پول خرید!! من کسی هستم که نداری و نداشتن را واقعا تو زندگی تجربه کردم نمیدانم آزمایش هست یا کیفر گناه در همین دنیا!
    اما بعد از غمگین شدنم یاد شهدا افتادم مگر شهدایی که هنوز و هنوز هست پیکرشان شناسایی نشده و جایشان معلوم نیس مگر برایشان بد است؟دعا کردم اگر هم بمیرم ،شهید شوم... آرزوی خیلی زیادی است اصلا من در حد این حرفها نیستم اما خب آرزو بر جوانان عیب نیست!! هست؟اون موقع هست که شاید برایم مهم نباشد کجا دفن شوم...
  • واقعیت سوسک زده
  •  یک جایی خواندم دقیق یادم نمی آید کدام کتاب بود گفته بود ابوذر و سلمان اگر در دوره ی ما زندگی می کردند انگ دیوانگی بهشان می زدند ( به گمانم ازگفته های رهبری باشد مطمئنم نیستم ) . مهم این است که زندگیمان سبکش خدایی باشد, قرآنی باشد, ولایی باشد . لاجرم یک جاهایی باید بجنگیم و یکجاهایی مدارا کنین و یکجاهایی بپذیریم  و یکجاهایی هم سکوت کنیم آن وقت در درگاه خدا همیشه برنده ایم ...


    "عمل صالح! عمل صالح! سپس آینده نگری، آینده نگری! و استقامت! استقامت! آنگاه بردباری! و بردباری! و پرهیزگاری، پرهیزگاری! برای هرکدام از شما عاقبت و پایان مهلتی تعیین شده ، با نیکوکاری بدانجا برسید..." نهج البلاغه/خطبه 176. این خطبه را درحالیکه به یکی از ستونهای مسجدالنبی تکیه داده بود برای مردم گفته است. فقط نمیدانم چرا هرکلمه را دوبار تکرار کرده...
    ...و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام ... 

    قبر..برزخ است ..مهمه کجا باشه؟ پول رو یه جا دیگه خرج کنید جسارتا ... یه جای خوب ...! :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی