حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید ...

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ

مدیر دبیرستان ما، مرحوم آقای حجّاریان بود. برادر سعید حجاریان. گذشته ی ما با هم، در همان سه سال، سرشار از خاطرات عجیب است. مثلا آن صبح که برادرش ترور شد، با او سوار ماشین شدم و سر صحنه رفتیم. بعد هم رفتیم بیمارستان سینا. تک تک سکانس های آن ماجرا را خوب به خاطر دارم. یادم هست فرمان توی دستش لیز می خورد و چندبار نزدیک بود منحرف شود. مدیر مدرسه ی ما آدم سالمی بود، و منصف. ما را می نگریست و می گفت، "من وقتی شما را می بینم یاد جوانی سعید می افتم". آن زمان این بالاترین تعریف ممکن بود. مدرسه ی ما شدیدا چپی بود و محل آمد و شد مشارکتی ها. برای من که آن زمان طرفدار آقای خاتمی بودم، آنجا اولین نقطه ی آشنایی با دوّم خردادی ها بود. مثلا یادم هست، آقای خانیکی که آن زمان مشاور رئیس جمهور بود، با حرارت فریاد می کشید که "دکتر خاتمی این سد را شکست ... ". من میان سخنرانی اش به آقای حجاریان نامه دادم که ایشان دکتر نیست. این وهن جامعه ی علمی است. بعد ایشان سوال مرا بلند برای همه خواند و جواب داد "کسی که چند پروژه ی دکترا را سرپرستی کرده باشد، کمتر از دکتر نیست قطعا .." و همه ی مدرسه کف و سوت شد. بچه ها بی آنکه بدانند بعدها همین سوت و جیغ، کردان و رحیمی ها را هم مثل خاتمی دکتر می کند، بر طبل شادی می کوبیدند. مشارکتی ها را آن زمان من خوب شناختم. فهمیدم نقطه ای که آن ها را گرد هم آورده بیش از "احقاق حقوق مردم"،‌ انتقام گیری شخصی شان از سیستم است. گنجی آن سال ها قهرمان بود. ابراهیم نبوی هم. روزنامه ی سلام و جامعه و طوس و ایران، حرف اول را می زدند. کیهان گوشه ی رینگ افتاده بود و کتک می خورد. آن زمان هنوز مقابله به مثل را بلد نبود. هاشمی نماد انقلاب بود، مخالفینش روشنفکر و آزادی خواه. روزنامه ی صبح امروز که مدیر مسئولش آقای حجاریان بود، وقتی هاشمی در مجلس ششم از مشارکتی ها شکست خورده بود با خوشحالی تیتر درشت زده بود "گردش روی مدار سی درجه‌". جو آنقدر سنگین بود که کسی سوال نمی کرد "نفر آخر کیه"، و می پرسیدند "هاشمی کیه!؟ ". هاشمی هم برای انتقام از مشارکتی ها، سال 84 به میدان آمد که نماینده ی مشارکتی ها را که دکتر معین بود شکست دهد. آن زمان فیلم انتخاباتی هاشمی را با من اشک می نگریستم. احمدی نژادی در کار نبود. رقابت معین و هاشمی بود. هیچ کس تصور نمی کرد معین پنجم شود. فاتحه ی مشارکت آن روز خوانده شد. من سرخوش بودم ... 

ناظم مدرسه امّا، اصلا چپی نبود. این هنر آقای حجاریان بود که می دانست چپی ها نمی توانند باهم کار کنند و باید یک موجود بی شخصیت را سرکار  گذاشت. ناظم مدرسه همه چی طلب بود. خودش می گفت معتدل است. من هم آن زمان، از شما چه پنهان، فکر میکردم حداقل این سالم تر از بقیه ست. آن زمان که همه دنبال میکروفون می گشتند که عرض اندام کنند،‌ او با همه موافقت می کرد و همه را به آرامش دعوت می کرد. اوایل خیلی ما را دوست داشت در آن جو سنگین مدرسه. ما هم او را. ولی بعدا برایم روشن شد که سالم نیست. با یکی از بچه ها رابطه ی عجیبی داشت که هرگز نفهمیدم چرا. به او سوالات امتحانات را می داد. من به این قضیه مطمئن بودم ولی نمی توانستم ثابت کنم. او شاگرد اول بلامنازع بود. همه چیز را صد می زد. به طرز کاملا مشکوک و بهت آوری. یکبار بعد از امتحان، یکی از معلم ها او را پای تخته آورد که توضیح دهد مسئله ای را. نمی توانست. هیچ ایده ای راجع به مسئله نداشت. برای من روشن بود که کار ناظم همه چی طلب مدرسه است. ولی بقیه خیال می کردند که نفر اول کنکور می شود. ما می دانستیم که به زودی حقیقت روشن می شود. چندبار به آقای حجاریان تذکر دادم این قضیه را. ولی او از سلامت مجموعه خبر می داد. شاگرد اول مدرسه، قدرت و نفوذ عجیبی داشت. بچه ها از او می ترسیدند. من پیوسته در حال نزاع بودم با او. به دید دیگران موجودی سرکش بودم. سال پیش دانشگاهی، قرار شد برای کلاس مدیر انتخاب شود. او کاندیدا شد، من هم برای خالی نبودن عریضه کاندیدا شدم. رای مخفی بود. با اختلاف بردم انتخابات را. ولی بعد او اعتراض کرد که رای گیری علنی باشد. آقای حجاریان قبول کرد. به شوخی گفت شعارت چیست برای انتخابات،‌ او گفت "اصلاحات". همه دست زدند. مدیر یکی یکی از بچه ها رایشان را پرسید و بچه ها از ترس به او رای دادند. هنوز نصف کلاس نرسیده بود نظرخواهی که انتخابات را برده بود. من معترض بودم امّا سکوت تنها چاره بود و زمان گره گشای. کنکور که نزدیک می شد، من مطمئن بودم که روز حادثه نزدیک است. شاگرد اول مدرسه، کنکور قبول نشد. در کلاسی که شش نفر دو رقمی شدند و مابقی سه رقمی، او اصلا مجاز به انتخاب رشته نشد. ناظم لاپوشانی می کرد که حالش به هم خورده و همه باید با او مهربان باشند. ولی آقای حجاریان می گفت :‌ " ایشان هم آبروی مدرسه را برده هم آبروی مرا ...". فساد سیستم رسوا شده بود.

من از آن روز، وقتی صحبت از انتخاب بین "چپی ها" و "معتدل" ها می شود،‌ یاد مدیر و ناظم مدرسه می افتم ....  

  • ۹۴/۰۶/۱۵
  • ح.ب

نظرات  (۱۶)

  • سیده زهرا میم
  • چه مدرسه ی سیاسی داشتید شوما (:
    نمی دونم قضاوتتون چقدر درسته. بر حسب تجربیاتم، در ایران رعایت اخلاقیات ارتباطی به گروهی سیاسی نداره. در هر طیفی آدم های خوب و بد هستند. دزد دزده، چه اصلاح طلب باشه چه اصول گرا، چه معتدل و چه احمدی نژادی.

    سوال اول من اینست که آیا جریان سیاسی خاصی داریم که تفکر غالب آن بی اخلاقی و فساد باشد، به نظرم چنین جریانی نداریم.


    به عبارت دیگر اول یک فردی دزد بوده بعد شده پیرو یک جریان سیاسی و یا پیرو یک جریان سیاسی شده و بعد در اثر آن دزد. بر حسب تجربیات خودم همیشه حالت اول رو دیدم.

    پاسخ:
    به لحاظ آماری میشه بحث کرد البته ... 

     آدم بی کفایتی که مسئولیت قبول کرده باشه رو مثل یا شاید هم بدتر از دزد می دونم

    و در ارگانی که من کار میکنم از اینگونه افراد کم نیستند حالا چه چپ چه راست و چه معتدل که البته اغلب بوقلمون هستند و در این سال ها ماهیت سیال داشتند

    ولی حداقل از لحاظ آمار مشهود -و نه پنهان- تعداد چپ کرده های چپ بیشتر هست

    پ.ن : شما در مدارس سلام درس خوندید؟!
    پاسخ:
    خیر
    اینهمه شخصیت و داستان در یک صفحه نوبل ادبی میخواد ):

    هیچوقت به مشارکتی ها خوشبین نبودم. حتی آن روزها که در اوج محبوبیت بودند و صدایشان صدای اصلاحات و اصلاح طلبان تلقی می شد. گرچه همواره معتقد بودم و هستم که "حرف هایشان شنیدنیست"! حرف دارند برای گفتن. اما در عین حال هم معتقد نیستم که مسیر آنها را برای اداره امور مملکت مناسب است. حق را تا حد خوبی به شما می دهم که مشارکتی ها (که در افواه رسانه های دست راستی با اصرار زیاد معادل جریان اصلاحات شناسانده شدند) دنبال "احقاق حقوق مردم" نبودند. دنبال "انتقام از نظام بودند یا نه" نمی دانم. اما دغدغه اولشان لااقل "احقاق حق" نبود. انگیزه های سیاسی و قدرت طلبی را  بیشتر عامل می دانم. تضعیف نهاد های قانونی مملکت را دنبال می کردند. تضعیفی که هرچه بود ناشی از اصلاح نبود

    هیچوقت به آدم ها و اصول گرایانی که از کیهان خط می گیرند (یا از رسانه های هم سو با کیهان) خوشبین نبوده ام. معتقدم آنها هم به بهانه دفاع از نظام بسیاری از اصول اخلاقی و قانونی را زیر پا گذاشتند و می گذارند. نفرت پراکنی می کنند و دشمن سازی. توجیه کننده رفتار دوستان و هتاک نسبت به رفتار نادوستان! قانون گرا نیستند. صرفا قانون را ابزاری می کنند برای کوبیدن مخالفان و همین.

    اما آدم ها  در چهارچوب خط سیاسی شان عمل نمی کنند همیشه. ممکن است خط سیاسی یا اعتقادی درستی را در مسیر نادرستی بکار بگیرند. باید محکمات رفتاری، سیاسی و اعتقادی هر فرد را از متشابهات جدا کرد. کاری که به عمد رسانه های دو سمت جریان سیاسی مملکت برای رقیب انجام نمی دهند. صدا و سیما هم که رسانه یک جریان سیاسی است رسما. نمی شود شما با دیدن اشتباه یک نفر آن هم اشتباهی که بی ربط به اصول اساسی و سیاسی اوست جریان فکری اش را بکوبید. حتی بالاتر با دیدن اشتباه جمعی (شاید حتی زیاد) از یک جریان فکری نمی توان به ماهیت فکری یک تفکر انتقاد کرد! مثلا شما حتما دیده اید هجمه هایی که به رفتار مسلمانان می شود و با آن می خواهند تفکر اسلام را نقد و مضمحل کنند. فکر باید با نقد مبانی و نقد فکر و در نهایت امر با نقد رفتارهایی برآمده از اصول آن تفکر نقد شود. مثلا نهیلیزم می تواند با نقد زندگی پوچگرایانه نهیلیست ها نقد شود یا نظام سرمایه داری بر مبنای خرد شدن استخوان های مردم محروم. اما سرمایه داری را نمی توان بر مبنای فساد اقتصادی فلان وزیر و وکیل نقد کرد.

    همه اینها را همه این آسمان ریسمانها را در نقد جمله آخر متن جالبتان گفتم!

    هر چند سال‌هاست که کامنتی نمی‌گذارم و حتا کم هم می‌خوانم این‌چون‌این جاهایی را. اما مرحوم قیصر گفته بود: گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم... دل‌م از دیدن این آینه ترسید چرا؟
    بگذریم. مرد میدان هستی به قول بقیه‌ی کامنت‌گذارا.
    .
    .
    .
    یا علی مددی!
    تجربیات شما بسیار جالبه.
  • واقعیت سوسک زده
  • امکانش هست که بگویید کدام مدرسه بودید ؟
    پاسخ:
    انرژی اتمی ...
    لایک به بچه انرژی :دی 
    جالبه..
    نگاه م به کتاب تست های انرژی اتمی م هم فرق کرد!
    خیلی مدرسه عجیبی بوده
    میشه رمانش کرد یا سریال حتی!
    یک انتقادی به دیدگاه شما وارد است، خیلی صفر و یکی نگاه می کنید.

    اندازه داشتن خیلی نکته مهمی است. اما صفر و یکی نیست. خود شما ممکن است در نظر فرد دیگری رفتارهای متناقضی و خارج از حق داشته باشید. مگر شما یا افرادی که در موردان صحبت می کنید به چه سطحی از شناخت رسیده اید که در تمامی مسائل بتوانید حق را بشناسید و به ان عمل کنید؟

    این ادعا و انتظار بسیار بزرگی است. شاید بهتر باشد به جای قضاوت کردن و حکم دادن کمی با ادم ها مهربان تر باشیم و فقط به دنبال تناقضاتشان نگردیم. خود من هم متاسفانه این کار را می کنم ولی تصمیم گرفتن در این رویکردم تجدید نظر کنم. هیچ فردی کامل نیست و ادعاهای ان فرد نباید سبب شود که بخواهیم تناقضات ادعاهایش را پیدا کنیم.

    به م.ص
    سلام.
    نظر دادن و کامنت نوشتن خوبه.اما مگه شما
    این جا ننوشته بودین که دیگه نظر نمیدین ؟
    اول به خودم می گم بعد به شما که بهتره تو نظر و
    صحبتمون دقت کنیم و شمرده حرف بزنیم.
    بقول یه بزرگی آدم ها به خاطر کلام راستی که
    نطق می کنن تو محکمه عدل الهی باید پاسخ بدن. بماند برای حرف های اضافی...
    باور کنین از سکوت بعنوان د ری از درهای حکمت یاد شده.

    بازم من عذرخواهی می کنم



    Taherii

    ؟؟؟

    چه ربطی داشت؟ الان من به شما بگم خودتون هم سکوت کنید بهتر و حکیمانه تره چه احساسی بهتون دست می ده؟ خفقان مودبانه است؟

    من کجا نوشتم که دیگه اینجا نظر نمی گذارم. تازه اگر هم گفته باشم فرض کنید الان نظرم تغییر کرده. آنوقت باید به شما جواب پس بدم؟ واقعا چرا اینطوری رفتار می کنیم؟ چرا اینقدر دوست داریم با هم جدل کنیم. واقعا عجیبه. چه حاصلی دارد این حرف؟ نقد رفتار من است... مثلا به خیالتون مچ گیریه؟؟ واقعا چه معنا و هدفی داره؟


    این دوستای خارج رفتت دیگه برنمیگردن ؟ !!!!
    من که بعید میدونم اگه بابا نه نه شون اینجا یه کاره ای باشه برمیگردن .
    البتهدخیلی بدتعریف میکنی ازدوستای خارج رفتت 
    من چندنفرشونو میشناسم بچه های خوبین ولی خب خانماشون بیحجابن ولی همون بیحجاباهم روزه شون سرجاشه .
    بعدهم اون دوست سابقت همون ودکاییه حتی اگه ازسهمیه هم استفاده کرده باشه ولی خارج رفتنش که باسهمیه نمیشه خودش تلاش کرده دیگه   
    پاسخ:
    کسی که روزه می گیره ولی حجاب نداره، پرنسیپل نداره. یعنی یا مطالعه ی درست نداره یا آدم ضعیف النفسی هست.

  • Principles, Foundations, Fundamentals, Underpinnings
  • سلام علیک،
    خیلی ممنونم از این پُست، خیلی زیبا و مختصر شرایط و حال و هوای اون زمان رو بیان کردید.
    واقعا خندم می گیره از اشک ها و زحماتی که برای اکبر و محمود کشیده شد ولی قدر ندانستند و نمکدون که هیچ! که دریاچه نمک رو به باد دادند!
    راستی داداش سن خودتون رو لو دادید :) 34-36
    از شما یه خواهش دارم اگر که ممکن هست، تجربیات مفید و قابل استفاده ای که در طول تحصیل بدست آوردید اینجا به اشتراک بذارید.
    ممنونم.
    در پناه حق.
    پاسخ:
    سلام. سن من سی و یک سال و اندی ست. خطاست حدس تان.
    حدود شخصی در وقایع نگاری و مقامه و شرح حال نویسی در دنیای مجازی اصلا محترم نیست .شخصا چون تحمل توضیح دادن به دیگران رو ندارم خیلی مطالب رو  نمی نویسم . به نظرم گاهی سال ها باید بگذره تا فردی بتونه لحظه ی مشابهی رو تجربه کنه , اما ب سادگی و بدون صبر برای تجربه, اون لحظات را در زندگی دیگران مورد نقد قرار میده . چطور خودتون رو از دچار شدن به این آفت در مورد دیگران ,حفظ می کنید و چرا برای نوشتن دیدگاه خودتون از وقایع زندگی خودتون اینجا رو به روی کسایی که حس رقابت و قضاوت به شما دارن , باز نگه دارید ؟
    پاسخ:
    سلام. لکن چه چاره با بخت گمراه ... 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی