و صدای باد می آمد ..
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ق.ظ
دیشب خواب شهر را دیدم. آسمان تهران سخت تاریک و گرفته بود. انگار سیاه ِ سیاه. بعد طوفان گرفت. بی باران امّا. باد ِ سرد ِ سوزان. به یاد باد قوم عاد افتادم. بعد شدّت گرفت. آنچنان که شروع به لرزیدن کردم. از پنجره ی خانه شهر را می دیدم که در حال سقوط است. سخت. یک به یک برج ها می افتادند تا نوبت به افتادن ما رسید. با اینکه زمین خوردم امّا سالم ماندم. ایستادم و شهرم را دوباره دیدم. با خاک یکسان شده بود. جز چند خانه ی محقّر که حالا در سطح شهر به سادگی با چشم غیر مسلّح دیده می شد. آن ها که در برج عاج بودند به خاک نشسته بودند. شهر حال عادی نداشت. صدای شیون می آمد. اذان صبح را می گفتند. با خودم گفتم که شبیه زلزله ی بم شده است. فقط آن ها جان سالم به در بردند که پیش از از اذان بیدار بودند. بیدار که شدم می لرزیدم .. همین.
.
.
- ۹۵/۰۱/۳۰
ایکاش قبل از مردنمان، این برج های تو خالی ذهنمان فرو بریزد و زمین مسطح را ببینیم و دل بکنیم از این دنیا و حبش وما فیهایش .. دل را ببندیم به ان کس که باقی است..
دعایمان بفرمایید.