حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

این همه یاد می رود،‌ از تو هنوز غافلم ...

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

بچه که بودم، سرنوشت هیچکدام از شخصیت های تاریخ مقدس به نظرم دردناک تر از سرنوشت نوح نمی آمد، به خاطر توفان که او را چهل روز در کشتی اش زندانی کرده بود. بعدها، اغلب بیمار بودم، و روزهای درازی را من نیز در «کشتی» می ماندم. آنگاه بود که دریافتم نوح نتوانسته بود هیچگاه دنیا را به آن خوبی ببیند که از کشتی دید، هرچند که تنگ و بسته بود و زمین در تاریکی فرو رفته ... "

در جستجوی زمان از دست رفته .. مارسل پروست .. 

.

.

پ.ن: این روزها زیاد می پرسند از من، که چه بخوانم،‌ چه کنم، بمانم، بروم، به کجا .. و یا دنبال پادزهر این دلمردگی ها می گردند. من در مقاطع مختلف زندگی، به سخت ترین شیوه ی ممکن با همه ی این موجودات درگیر بوده ام. گاه پنجه به صورتم انداخته اند و زمین گیرم کرده اند. گاه به نحوی تخیلی پاسخی یافته ام که دوچندان مرا به پیش برده. و وقتی به مقصد رسیده ام فهمیده ام که هیچ پشت هیچ است. سالیانی هم به کل از خیر پاسخ به آن ها گذشته ام. در مداری از بی طرفی و بی تفاوتی. که سخت ترین حالی بوده است که داشته ام. تمام این صحنه ها مثل روز پیش چشمانم است. آن حالات سردرگمی و سردرد را از این فاصله هنوز به خوبی حس می کنم. آن روزها که دنیا تمام می شد هر جمعه ها غروب. یا همان روزی که در کافه ای در فرانسه دنیا پیش چشمانم آنقدر تار بود که احساس کوری و خفگی محض می کردم.  و بغض راه گلویم را چنان بسته بود که اینهمه که چه؟ همان کافه ای که مثل همیشه صدای آهنگ مشهور پابلو ابیسپو فضا را پر کرده بود. اخیرا که آن موسیقی را دوباره گوش می کردم، تمام آن حالات اضطراب و ‌آشوب برایم زنده می شد. چون کهنه زخمه ای که به تار می کشانی اش. می دانی؟ در این سال ها، به جای این یک خط را بروم و بازگردم، صدها راه رفته ام. به موازات. می شناسم راه از بیراهه ها. و قدم نخست راه احساس نیستی است. فکر مرگ است. و انقطاع از تمام تعلقّات. آنگاه زندگی آغاز می شود. و انسان به این فهم می رسد که در بهترین موقعیت تحصیلی و مالی در آمریکا باشد هیچ موفقیّت و مزیّتی ندارد بر کشاورز ساده ای که در محروم ترین نقاط عالم کار می کند. می فهمد که زن یا مرد، زشت یا زیبا، فقیر یا غنی همه ظاهری است. هیچ تاثیری در ابدیت ما ندارد. اینها همه اعتباریات است. تمام معنی زندگی حتی در کنج یک سلول انفرادی ابدی هم حاصل می شود ... در عدم افکندم آخر خویش را .. وا رهاندم جان پر تشویش را .. 

  • ۹۷/۰۸/۲۹
  • ح.ب

نظرات  (۹)

عالی.. حرف دل. پاینده باشید
سلام.من از سال ۸۸ تا الان مخاطبتون هستم و در اثنای نوشته های حال حاضرتون، ذهنی پخته تر و بلوغ یافته تری میبینم که مسیری رو ترسیم میکنه که خودم در حال تجربه کردنش هستم. گاهی بعد از خوندن پست های شما، فکر میکنم تمام این مسیر رو من هم اومدم؛ انگار در طول  هر تجربه، هر متن، هر قدم رو با شما آمده باشم. به هر حال،  شما دچار روزمرگی در نوشته هاتون نیستید پس لطفا کمی بیشتر بنویسید.
پاسخ:
سلام. این روزها در این فکر هم هستم که این مسیر پرتلاطم را چگونه پیموده ام تا اینجا. و تا کجا خواهد رفت .. 
من اهل گفتن این حرفها به گفتار نیستم. به نوشتار راحت ترم.
 تعریف میخواهید حسابش کنید یا نه نمیدانم، ولی نوشته های اینجا و آشنایی با شما در مقطع حساسی از زندگی من بود که کلا تمام مسیر را عوض کرد.
حالا که فرصتی برای دیدن و حرف زدن نیست حداقل بیشتر بنویسید، اینها برای من گاهی حکم یادآوری دارد.

م.م
پاسخ:
عجیب است که کلمات نمی گیردم در اغلب این اوقات ... 
عالی منم رسیدم به این نتیجه ولی هنوز اول راهشم... و هنوز ریشه نزده تو وجودم....موفق باشید
برای فهمیدنش باید هر غروب جمعه دنیا برامون تموم شه..

پاسخ:
برای فهمیدنش باید هیچ نخواست ... 
یکی از چهل قانون عشق شمس
نیستی

در قدم نخست مانده ایم؛ دلمان گیرِ دنیاست و پایِمان بندْ...در زندان هستیم ولی زندانی نیستیم...

کاش میفهمیدیم معنای زندگی را، در کنج سلولِ انفرادیِ جهان گم شده ی خویش...

من هی این پست رو میخونم هی میخوام فکر کنم خودم هم همین تفکر رو دارم، ولی ندارم.
فقط انگار دارم خودم رو گول میزنم.
چون نمیتونم به اون جاهایی که شما رفتید و دیدید که تهش چیزی نیست برسم، از همین الان به اینکه تهش چیزی نیست فکر میکنم و بی حس میشم.
یک جور بهانه تراشی..
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی