حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

مردان نفس به یادِ دم تیغ می زنند (1) ...

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۴ ب.ظ

می خواستم بنویسم از این روزها، و حوادثی که پی در پی چو طوفان سهمگین می آید، که می توانست به وسعت خاطرات سالیان ملّتی باشد. بنویسم از عظمت سرداری که ایران و ایرانی در چندصد سال گذشته به خود ندیده بود. او که بی آنکه لشکرکشی کند، پهنای سرزمینی چون اسکندر را با قوّت ایمان و اراده ی مردم همانجا گرفته بود. مفهوم وطن را طوری گسترانده بود که مرزها پیش او زانو می زدند. مجاهدی موزون، عارفی دل خون و سرداری سر به زیر و متواضع. تو گویی که همه عمر جانش را بدهکار بوده است. و‌ آنچنان لطیف، لطیف، لطیف که از پس لطافت روح او می توانستی چندین شهید را زیارت کنی ... در پای لطافت تو میراد، هر سرو سهی که بر لب جوست ...

می خواستم بنویسم از این جمعیت چند ده میلیونی که دلسوخته و بریده از عالم و مافیها به تشییع تو آمده بودند. هر کس گوشه ای می گریست. انگار همه پشت و پناه ش شده باشد از دست. حالت انقطاع و گسستن از دنیا را در آن ها می دیدی. غباری از پیش چشمانشان رفته بود که عظمت آن رعب را به دل هر قدرت اهریمنی می انداخت. حتم دارم که ملکوت هم نظری به آن ها داشت. قدرتِ چگالِ ایمانِ‌ آن جمعیّت انبوه بود که در آن هفته ی طوفانی پشت شیطان را طوری زمین زد که یارای ایستادنش نبود. ان کید الشیطان کان ضعیفا ...

.

.

معجون اخلاص و انقطاع اکسیر عجیبی است که در کائنات نفوذ می کند. همه ی ما بعد از شهادت حاج قاسم دیگر گذشته مان نیستیم. حال متفاوتی است. یک بند از تعلق از پیش پای مان برداشته شده. انگار که تا مرگ رفته و آمده باشی. من بسیار کسان را این روزها دیدم که پیش ازین آن ها را طور دیگری شناخته بودم. گویی شعله ای نورانی درون آن ها را گرفته بود. می سوزاند ماسوی الله را. به کسی می گفتم، کسی که با این حادثه هم غبار از دلش نرود، بعید است که دیگر ...

.

.

القصّه انگار حکمتی است در این عالَم که وقتی عالِم وارسته ای از دنیا می رود، مردم دچار فتنه و سردرگمی می شوند. و وقتی علمداری می رود، جان مردمی قربانی می شود. حوادث سال هشتاد و هشت که رخ داد، می گفتم از عظمت رحلت آقای بهجت است. مرگ انسان های بی پناه در این هفته ها هم، از شهادت پشت و پناهی مثل آن سردارِ سرباز بود ..

اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک .. همین و تنها همین ... باقی هم آن شما .. 

  • ۹۸/۱۰/۲۱
  • ح.ب

نظرات  (۶)

چطور میشود از نگارش این متن سپاس‌گزاری کرد؟

کثرالله امثالکم...طیب الله انفسکم..

  • غبار آیینه
  • پس برایمان دعا کنید، که هنوز از پس این حوادث غریب آبان و دی دلمان صاف نمی‌شود. دلمان صاف نمی‌شود چون این حادثه گویی مصداق کوچک تمام این سالها بود. صدمه‌ی ظلم یک نفر و صدمه جهل هزاران. و امان ازین جهل.

    سلام 

    معلوم نیست سردار در کدام لحظه به قلب تک تک ما پا گذاشت.

    شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم/ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

    این متن در مجموع از خیلی پست های دیگه این وبلاگ بهتر بود.....

    همه عمر جانش را بدهکار بود 

    و لطیف لطیف لطیف که از پس او با چندین شهید ملاقات می کردی

    حبذا 

    اتفاقی در ما افتاده است

    ‌که به اتفاق همه ی عوامل دیگر افتاده است

    فلما تجلا ربه للجبل 

    ........

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی