تعطیلات عید پاک را منچستر بودم. شب از نیمه رفته بود که به شهر برگشتم. علی آمد دنبالم در ایستگاه قطار. خودش دیشب تازه از ایران برگشته بود. توی ایستگاه که دیدمش انگار سال هاست که منتظرش هستم. به اصرار به شام دعوتم کرد. خانواده اش تا نیمه شب منتظر من بودند که شام را با هم بخوریم ... من این روزها در شگفتم که بعضی ها با اینکه هیچ برایشان نکرده ام، چنان محبتی دارند که انگار در دور دست های ازل با هم رفاقت داشته ایم .. بعضی ها هم که هرقدر محبت می کنم، زهر به جام ِ صحبت می ریزند ... زهر .. یاد آن خطبه ی امیرالمومنین می افتم که:
" اگر با این شمشیرم به صورت مؤمنی بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را در کام منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ... "
.
.
پ.ن:
این کتاب های علامه عسگری بی نظیر ست. از مرکز اسلامی منچستر کتاب عبدالله بن سبا را به امانت گرفته ام. از دقت فوق العاده ی ایشون در سند و مدرک احادیث گرفته، تا منطق بی نظیر در خط و ربط حوادث .. قویا توصیه می کنم به دوستان ..