حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است


تعطیلات عید پاک را منچستر بودم. شب از نیمه رفته بود که به شهر برگشتم. علی آمد دنبالم در ایستگاه قطار. خودش دیشب تازه از ایران برگشته بود. توی ایستگاه که دیدمش انگار سال هاست که منتظرش هستم. به اصرار به شام دعوتم کرد. خانواده اش تا نیمه شب منتظر من بودند که شام را با هم بخوریم ... من این روزها در شگفتم که بعضی ها با اینکه هیچ برایشان نکرده ام، چنان محبتی دارند که انگار در دور دست های ازل با هم رفاقت داشته ایم .. بعضی ها هم که هرقدر محبت می کنم، زهر به جام ِ صحبت می ریزند ... زهر .. یاد آن خطبه ی امیرالمومنین می افتم که:

" اگر با این شمشیرم به صورت مؤمنی بزنم که با من دشمن شود ، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را در کام منافق بریزم که مرا دوست‏ بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت ... "

.

.

پ.ن:

این کتاب های علامه عسگری بی نظیر ست. از مرکز اسلامی منچستر کتاب عبدالله بن سبا را به امانت گرفته ام. از دقت فوق العاده ی ایشون در سند و مدرک احادیث گرفته، تا منطق بی نظیر در خط و ربط حوادث .. قویا توصیه می کنم به دوستان ..
  • ح.ب

خیلی رمانتیک ست که نیمه شب ِ جمعه وقتی تنها از دانشگاه به خانه بر می گردی، در پهنای دشت ِ روشن از مهتاب، خرگوش ها راهشان را پیش پایت پیدا کنند ... نیست؟

.

.



  • ح.ب

حفظ توازن روحی، مثل راه رفتن روی یک رشته طناب ِ باریک است، در ارتفاع ... یک سخن نابجا، یک نگاه نادرست، یک فکر ناسالم، یک لغزش کوچک باعث سقوط می شود .. و بعد دوباره آدم باید به زحمت از اول شروع کند .. از صفر مطلق ... ابن عربی در اندوه های یک زندانی می گوید : "راس المعرفه حفظ حالک التی لا تقسمک .. ". دقیقا یعنی در هر لحظه تعادل روحی داشتن ..

.

.

و هو یتولیَّ الصالحین ...

  • ح.ب

من از خیلی از سطور آن وبلاگ توبه کرده ام. از خیلی از گذشته ام هم. خدا می داند که خودم جدی ترین منتقد بعضی نوشته ها و رفتارهای گذشته ام هستم. سبحانک انّی کنتُ من الظالمین .. حالا تو آن ها را مثل آینه ای روبرویم بگیر. خیالی نیست. همان دستی که مرا هدایت کرد، از من دفاع خواهد کرد .. ان الله یدافع عن الذین آمنوا ..

.

.

و هو یتولیَّ الصالحین ...

  • ح.ب

" آغاز ِ فروردین ِ چشمت، مشهد ِ من

  شیراز ِ من، اردیبهشت ِ دامن تو ..

  من جز برای تو نمی خواهم خودم را

  ای از همه من های من بهتر، من ِ تو  ... "

.

.

و هو یتولیّ الصالحین ...

  • ح.ب

صبح نخست نوروز برف می بارد. مدارس تعطیل ست. باد و بوران سختی ست. باد های این شهر، بیشتر شبیه گردباد هستند. یعنی جهت خاصّی ندارند. همزمان عمودی و افقی می وزند. اینست که چترهای اینجا، عموما سه چهارم کره ست و جلوی صورتت را هم می گیرد .. چیزی شبیه ِ زره .. من از چتر خوشم نمی آید. از کلاه پشمی هم. کلاه های رسمی کلاسیک را دوست دارم. چیزی شبیه کلاه یهودی ها. یادم هست توی آمریکا، یک زمان از ترس سوز و سرما کلاهی اینطور گذاشته بودم، محاسنم هم بلند بود، و از خیابان رد می شدم .. یک ماشین ِ شیک برایم چراغ زد و کنار زد و آقا و خانم مسنّی پیاده شدند و به من ادای احترام کردند. خیال کرده بودند هم کیش هستیم. طفلک ها به کاهدان زده بودند ...

.

.

باری بهرحال. تمام نوروز من، سخنرانی آقا در حرم مطهر ست. چقدر دلم می خواست حالا آنجا بودم. مثل او که پرچم دستش ست که "ای پسر فاطمه، شوق تو دارد دلم .. ". صراحت و صمیمت آقا در صحبت مثال زدنی ست. ترس نمی شناسد. صادق و درست و اصیل ست .. 


  • ح.ب

صبح نخست نوروز برف می بارد. باد بدی توی شهر وزیدن گرفته ست. خستگی خاصی دارم. احساس می کنم از دنیای آدم ها عقب هستم. یا دورم. در یک فضای موهوم ذهنی زندگی می کنم. تمام روز را به این فکر می کردم که جوهره ی ترس در وجودم از چیست .. چقدر از احتیاط ست و چقدر از نداشتن توکل ...

.

.



  • ح.ب