حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

حدس می زنم مشارکت عمومی چیزی حدود 63 درصد باشد ...

.

.

این را می نویسم اینجا، که بعدا یادم باشد احساسم از جو عمومی جامعه تا چه میزان خطا دارد ...

.


  • ح.ب
من اتفاقا میخواستم به اون هایی که با نظام جمهوری اسلامی موافق نیستن، پیشنهاد بدم که رای ندن .. اصلا حتی فکر رای دادن رو هم نکنن .. این خیانته .. خوب نیست آدم هم از  توبره بخوره هم از آخور .. خیانت یعنی اینکه بری تو خونه ی یکی، بخوای از داخل خونه بهش خنجر بزنی ... اون مجلس، جای آدم های صالح و باتقوا و دلسوز مردم باید باشه .. نه شماهایی که ...

من بهتون پیشنهاد می کنم، همین مبارزه ی خیابونی و اینترنتی و و اینا رو ادامه بدین. همین فحش ها و تهمت ها و اینا .. این انتخابات برای کسانی ست که هنوز به قانون اساسی و جمهوری اسلامی پای بند هستن .. من ترجیح می دم 60 درصد مردم تو انتخابات شرکت کنن ولی آگاه باشن همه به چی دارن رای می دن، تا اینکه 87 درصد رای بدن و خیلی هاشون غرض شون و ذهن شون اسلامی نباشه ... 

.

.

من فردا رای می دهم. که محبّ صادق آنست که ..

.

.

  • ح.ب
کسی که به خاطر "محبوبیت"، با "اصولش" مدارا کند، خیلی زود هر دو را از دست می دهد ...

.

.


  • ح.ب
" به هزار خنجرم .. ار عیان زند .. از دلم رود آن زمان 

  که نوازد آن .. مه مهرَبان .. به یکی نگاه نهانی ام ... "

.

.

.

اللهم الرزقنا توفیق الطاعه .. و بُعد المعصیه .. و الحقنی بالصالحین ... بالشهداء و الصدّیقین ...

  

  • ح.ب
ده سال پیش ازین، کنار حوض مسجد دانشگاه شریف، داشتم با عزیزی سر مشکلی که پیش آمده بود حرف می زدیم. آن زمان او آرام بود و آینده را می دید که روشن ست. من نگران بودم و آشفته، که کار چون می شود؟. برایم گفت :

" به نظرم در لحظه داری زندگی می کنی .. *در لحظه* داری فکر می کنی .. نباید اسیر لحظه شد .. آدم باید حوادث رو طوری نگاه کنه که وقتی تو قبر می ذارنش، برگرده ببینه کجا باید چیکار میکرده و نکرده .. "

راست میگفت. این راه مطمئنی ست برای آنکه آدم اسیر لحظه نشود و گناهی ازو سر نزند.  ولی واقعا ساده نیست که آدم در تمام لحظات این یاد مرگ رو با خودش داشته باشه. خیلی روح متعالی میخواد که آدم بتونه اینکار رو انجام بده، که امام سجاد روحی له الفدا فرمود : " وانصب الموت بین ایدینا ... "

.

القصه من این را نمی توانستم. راه سومی پیدا کردم آن زمان، که هنوز که هنوز ست خیلی راهگشا و آرام بخش ست. من سعی می کنم حوادث را از ده سال آینده نگاه کنم .. ببینم اگر مثلا حالا بیست و هشت سالم هست، در سی و هشت سالگی چطور این روزها را قضاوت می کنم ...

.

.

آن طور که حالا تو گذشته هایت را می بینی، من از آینده به حال می نگرم ..

و لاحول و لا قوه الا بالله ...

  • ح.ب
" گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

  من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست ... "


می دونی خلوت خاصّ یعنی چی؟ یعنی اینکه در تمام اوقات، در تمام لحظات، یه تصویر خاصی توی ذهنت باشه که دیگه عالم و آدم نتونه از یه حدی بیشتر، ذهنت رو اشغال کنه .. تصویری که دلت بهش قرص باشه .. تصویری که در لحظات غمگین تنهایی، بهش فکر کنی و آرامت کنه .. و یا در لحظات شادی و سرور، باعث بشه عطش شادی تو آدم فروکش کنه ...

.

.

اینجاست که هیچ چیز نه می تونه زیادی خوشحالت کنه، نه می تونه زیادی ناراحت .. این یعنی غایت القصوی عرفان ...

  • ح.ب
من اخراجی ها را هرگز ندیده ام. خوشم نمی آید. جدایی نادر از سیمین را هم بدم نیامد. خوش ساخت بود. ده نمکی و فرهادی را هم درست نمی شناسم. ولی با توجه به اینکه دیشب ایشون اسکار گرفت یه سوال برام جالبه، و اون اینکه :


" اگر واقعا این فیلم جدایی نادر از سیمین رو مسعود ده نمکی ساخته بود، اصلا جایزه می گرفت ... ؟! "


..

.


همین کافیه برای اینکه بتونی ثابت کنی این جایزه ربطی به فیلم نداره *اونقدر* ..

برای تمام کسانی که اشک شوق ریختن و سوت و هورا کشیدن، باید بگم که آدم خیلی راحت میشه اسیر دست صحنه آرایی دنیا بشه .. این احساسات پاک رو ممکنه یه فکر شیطانی بکشه روبروی حقیقت ..

خیلی راحت میشه با ژست شیک غربی، با کف و سوت، سر شیخ فضل الله نوری بره بالای دار و پسرش که از فرنگ مدارج عالیه طی کرده بوده، زیر چوبه ی دار دست بزنه و هلهله کنه ! ..

.

.

الهی ثبت قلوبنا و اقدامنا علی دینک ..


  • ح.ب
گر در سفرم تویی رفیق سفرم

ور در حضرم تویی انیس حضرم

القصه به هر کجا که باشد گذرم

جز تو نبود هیچ کسی در نظرم ...

..

.

از رباعیات ابوسعید ست ..

راستی، خسته ام ... خسته آنطور که نتوانم نوشت .. از شب و روزی که می آید .. و چون چشم به هم نازدنی، می گذرد ..

.

.

خیلی سخته که بخوای با کسی حرف بزنی، و شماره ی اولین آدم هایی که می گیری، ایرانی نباشن ...  نیست؟

.

.


  • ح.ب