أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحًا أَن کُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِینَ :
آیا این ذکر [قرآن] را از شما بازگیریم بخاطر اینکه قومی ناسپاس هستید ؟! ...
.
.
لرزیدم .. خشک شدم ..
أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ الذِّکْرَ صَفْحًا أَن کُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِینَ :
آیا این ذکر [قرآن] را از شما بازگیریم بخاطر اینکه قومی ناسپاس هستید ؟! ...
.
.
لرزیدم .. خشک شدم ..
بعد از سکوت ممتد، با اضطراب می گوید : " حرف هایت مسخره ست .. من می خواهم از تمام ظرفیت لذت از زندگی ام استفاده کنم تا حسرت چیزی بر دلم نماند ... ". چیز دیگری نمی گویم. روزگار آموزگار سختی ست .. اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد .. ده سال دیگر، خطوط روی صورتش و سفیدی موهایش، برایش از حسرت، قصه ها خواهند گفت ..
.
.
نقل است که آقای قاضی وقتی برای اولین بار علامه طباطبائی را در نجف می بینند، میاه راه می ایستند و به صورت او که جوانی سرحال بوده ست می نگرند و بی مقدمه می گویند :
" فلانی، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ... آخرت می خواهی نماز شب بخوان ... "
.
.
اگر به این شمشیر به صورت مومنی زنم که با من دشمن شود، دشمن نشود .. و اگر همه جهان را به کام منافق ریزم که با من دوست گردد، دوست نگردد .. و این از آنروست که حکم خدای عز و جل، بر کلام رسول اکرم گذشت که فرمود : یا علی، مومن تو را دشمن نشود و منافق دوست نگردد ..
..
.
.
.
.
.
بعد از این سال ها که می گذرد و به گذشته نگاه میکنی، تنها آن قسمت هایی که درست عمل کرده ای را دوست داری .. هرقدر هم که سخت گذشته باشد .. آن لذت ها و خوشی های لحظه ای ناپایدار و گذراست .. این ها که دیوانه وار می رقصند و می نوشند و الخ، والله که شاد نیستند .. اثر الکل برود، شب صبح بشود، موهایشان سفید شود، آن وقت معنی شادی واقعی را می فهمند ...
.
.
دارم نوشته های وحید و محمد را می خوانم. به این نوشته از آن شب شوم لعنتی می رسم که محمد سه سال پیش نوشته :
" هر وقت که می آیم کمی مثل بقیه باشم، درست تصویر آن شب می آید جلوی چشمان یک سال پیشم...( که انگار جوانتر و شاداب تر بوده ...) آن شب که حمید به اقتضای همیشه نمی توانست گریه نکند وقتی قرار است ...! انگار او چند ساعت قبل از من می دید که چه اتفاقی قرار است برایم بیافتد... و یا وحید که مثل همیشه برای سرزنش چشمانش و صدای بغض آلودش مدام از این طرف به آن طرف می رود! "
بهار امسال می شود تقریبا شش سال از آن شب عجیب .. زندگی می گذرد، و ما الان در ماکزیمم فاصله هستیم با هم. طوری که وقتی اینجا روز است، محمد و وحید در شب هستند. حتی نمی توانم ساعتی پیدا کنم که برای هر سه مان راحت باشد که درست حرف بزنیم ..
عید دارد می شود. من آماده نیستم. ازین شهر هم دارم خسته می شوم. وقت رفتن است .. خوب حس می کنم. باید بروم جای دیگری ...
.
.
مرحوم پدربزرگم می گفت، از عارفی پرسیدند حکمتی به ما بیاموز که قرار پیدا کنیم، نه آنقدر شاد شویم از لذت ها و نه آنقدر ناراحت از رنج و غم زندگی .. گفت : " این نیز بگذرد .. "
.
این نیز بگذرد اما .. خون به دل می کُند و می گذرد ...
..
.
.
.
.
شنبه با شهریار حرف می زدم، از قول حاج آقای مجتبی تهرانی می گفت : " مواظب اطرافیانت باش ... دوستان و آشنایانت .. والله روح آدم حتی از آن نانوایی که سر کوچه نانش را پخت می کند هم تاثیر می پذیرد .. "
.
مصاحبت آدم های حقیر و پست، روح آدم را خوار و خفیف می کند ..
.
.
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا ...
.
.
" دولت مداری به سیاست خیابانی نزول کرده است. چنین به نظر می رسد که این کشور چیزی بهتر از برگزاری تظاهرات خیابانی ندارد. ما اکنون اینجا و آنجا و همه جا میتینگ داریم. گردهمایی برای این مساله، برای آن موضوع و برای هر پیشامدی. راهپیمایی دانشجویان، دبیرستانیها، هفت سالهها و حتی شش سالهها. من از این گردهماییهای خیابانی بیزار و خسته شدهام.
این نخست وزیر است یا هوچی یا انقلابی؟! کدام نخست وزیر این حرف را می زند که من میروم با مردم حرف می زنم؟ میدانستم که هوچی است ولی جاه طلبی او را اینقدر نمیدانستم! من اینقدر فرض نمیکردم که یک پیرمرد هفتاد و چند سالهای که همیشه تمارض میکند، مردم را فریب دهد… او که شما را نماینده نمیداند، چاقوکشهای جلوی مجلس را نماینده میداند … دکتر مصدق هم یکی از آن امراض است که خدا برای ایران فرستاده است! ... "
ایران بین دو انقلاب ... آبراهامیان، ص ۳۲۹ ..
.
.
القصه چه شد؟.
حضور مردم طوری باشکوه و همه گیر بود که چون آبی بر آتش فضا را آرام کرد. حالا کمتر کسی می نویسد که این آمار تقلب است، چون اگر رای مردم را نمی توان دید، حضورشان را که می شود دید .. کمتر کسی آنقدر وقیح است که بگوید این یک صحنه آرایی خطرناک ست .. چون انتخابات و آمار و ارقام آن با دقت کم نظیری دنبال شد .. کمتر کسی ست که بگوید تاثیر ساندیس و وام و اینها بوده ست .. چون حالا در سخت ترین شرایط اقتصادی هستیم .. و کمتر کسی ست که انکار کند، مردم به نظام اسلامی اعتماد راسخ دارند .. چونان گذشته های دور ..
.
.
من منتظرم ببینم، آن ها که تمام بینش سیاسی شان را پای خاتمی و میرحسین و امثالهم، قمار کردند کی واقعا به این موضوع می رسند که اشتباه کرده اند ... آنها که به ما خرده می گرفتند، که درک درستی از مردم نداریم، واقعا به این رسیده اند که مردم را با اپوزیسیون خارج نشین و بالاترین و الخ اشتباه گرفته اند؟ ...
.
.
نتیجه ی دوسال و نیم سکوت مان را، جمعه پای صندوق ها گرفتیم .. و من یتوکل علی الله، فهو حسبه، ان الله بالغ امره .. قد جعل الله لکل شی قدرا ..
.
.
ما این راه را ادامه خواهیم داد .. با قدرت هم ادامه خواهیم داد ...
..
.
.
.
این را می نویسم اینجا، که بعدا یادم باشد احساسم از جو عمومی جامعه تا چه میزان خطا دارد ...
.